شعر : فریاد در چاه
جمعه 17 فروردین 1397 2:32 AM
فریاد در چاه
چنان در تب چنان درغم من اَستم که لغزد جامِ مِی افتد ز دستم
به هر سو روکنم بینم سرا بی به جز مِی من ندانم چه پرستم
دگر گون شد دلم خون شد ز دنیا شَهم مات است و در ماتم نشستم
در این گرداب گمراهان اسیرم چنان هایل که از جانم گُسستم
به خود می بالم از عزمی که دارم خرافه را به پای خود نبستم
چرا امشب قرارم نیست ساقی ؟ نمی دانم چه می گویم چو مستم
بیا (نافذ) بزن فریاد در چاه که می بینی سکوتم را شکستم
دکتر نادر نوری ( نافذ ) بهمن 95