يماني كيست؟
چهارشنبه 22 دی 1389 4:05 PM
|
آيا يماني ممدوح است يا مذموم؟ جامعه اسلامي در قبال او چه وظيفهاي دارد؟ آيا او سيّد است يا نه؟ آيا از سرزمين يمن خروج ميكند؟ آيا اين موضوع از اختصاصات كتابهاي شيعه است يا در كتب عامّه نيز آمده است؟ آيا اخبار يماني متواتر است يا مستفيض و يا از اخبار آحاد است؟ آيا يماني از حضرت مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف) پيروي ميكند؟ و … ارتباط قم با يماني ياقوت حَمَوي در معجمالبلدان در مورد قم مطالبي ياد آور شده است. وي پس از معرفي قم از نظر جغرافيايي و آب و هوا و خصوصيات ساختمانها و راههاي اين شهر مطالبي درباره فتح قم آورده است، از آن جمله به نقل از بلاذري در فتوحالبلدان ميگويد: «لما إنصرف ابوموسي الأشعري من نهاوند إلي الأهواز فاستقرّبها ثم أتي إلي قم فأقام عليها أيام؟ فافتتحها، و قيل: وجّه الأحنف بن قيس فافتتحها عنوة، و ذلك في سنه 23 للهجرة، و ذكر بعضهم أنّ قم بين اصبهان و ساوة و هي كبيرة حسنة طيّبة و أهلها كلّهم شيعة امامية. و كان بدء تمصيرها في أيّام الحجاج بن يوسف سنة 83.» البته ما اين مطلب را در فصل قم در دوران غيبت به تفصيل نقل كرديم و در اينجا نيز به لحاظ نياز به آن اشاره كرديم.وي در ادامه مينويسد: عبدالرحمن بن اشعث بن قيس از سوي حجّاج، استاندار سيستان بود و برضدّ حجّاج قيام كرد، در لشكر او 18 تن از علماي تابعي وجود داشتند او از حَجّاج شكست خورد و «رَجَع إلي كابل منهزمأ» در لشكر او پنج برادر به نامهاي، عبدالله و أخوص، عبدالرحمن، اسحاق و نعيم همه فرزندان سعد بن مالك بن عامر اشعري بودند، كه بعد از متلاشي شدن لشكر، به قم آمدند. در ناحيه قم هفت روستا وجود داشت، كه اين پنج برادر وارد اين روستاها شدند و آنجا را فتح كردند و آن منطقه را وطن خود قرار دادند و اقوام و عموزادههاي خود را به آن ديار بردند و اين هفت روستا به هفت محله نامگذاري شدند و شهر را به نام يكي از روستاها يعني كُمُندان، نامگذاري كردند، سپس به واسطه تعريب و تخفيف، كُمُندان به قم نامگذاري شد. از همه اين برادران پرتلاشتر و جلوتر، عبدالله بن سعد بود پسر وي كه در كوفه بزرگ شده بود. از كوفه به قم آمد، «و كانَ إماميّا فهوالذي نقل التشيّع إلي أهلها فلا يوجد بها سني قط.» (و اشعريها در اصل يمني هستند.) البته حَمَوي خود، فردي ناصبي و داراي ريشههاي خارجي است و شايد در تعبير، مبالغه كرده باشد. بنابراين بعيد نيست كه يماني از قم باشد چون ريشه قميها اشعري و اهل يمن است. آيا موضوع يماني اختصاص به شيعه دارد؟ سيّد محمّد صدر ميگويد: «اختصت به ايضاً المصادر الإماميّه و وصفت بأنّه حق. باعتبار كونه داعياً إلي المهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف) و هي مستفيضة، و صالحة للأثبات التاريخي بالرغم من التشتّت السندي، إذ ليس في مقابلها قرينة نافية. إلاّ أنّ ما يثبت بها هو حركة اليماني في الجملة، و اما سائر الصفات بما فيها كونه علي حق فهو ممّا لايكاد يثبت بالتشدّد السندي.» (تتّبع سندي حقّانيت او را ثابت نميكند) فإذا تمّ ذلك. ميتوان آن را به حركاتي كه در يمن اتفاق افتاده حمل كرد. «فيكون من العلامات التي حدثت في التاريخ، لكن لو افترضنا الإعتراف بكونه علي حق، و احتملنا أن يكون قائد الحركة يمانياً و إن لم تكن الحركة في اليمن، او كان منطلق الحركة اليمن، و لم تقتصر عليها فتكون من الأمور الموعودة التي لا دليل علي سبق حدوثها.» اما اگر بخواهيم باب رمز و كنايه را باز كنيم، يماني حركتي حق در برابر باطل و كفر تلقّي ميشود.در مباحث بعدي روشن خواهيم ساخت كه اين موضوع در منابع اهل سنّت نيز مطرح شده است و اختصاص به شيعه ندارد. و در فِتَن سليلي يا فِتَن ابن حمّاد نامي از يماني به ميان آمده است. وظيفه مسلمانان در قبال يماني چيست؟ در اين خصوص روايات، چند دستهاند: شايد گوياترين آنها روايتي است كه نعماني نقل كرده است: «أخبرنا احمد بن محمّد بن سعيد ابن عقده. قال: حدّثني احمد بن يوسف بن يعقوب ابوالحسن الجعفي من كتابه، قال: حدّثنا اسماعيل بن مهران. قال: حدّثنا حسن بن علي ابن ابي حمزه، عن ابيه و وهيب بن حفص، عن أبي بصير، عن ابي جعفر (عليه السلام) … ثم قال (عليه السلام): خروج السفياني و اليماني و الخراساني في سنة واحدة و في شهر واحد في يوم واحد، نظام كنظام الخرز يتبع بعضه بعضاً فيكون البأس من كل وجه، ويل لمن ناواهم. و ليس في الرايات راية أهدي من راية اليماني هي راية هدي لأنّه يدعو إلي صاحبكم، فإذا خرج اليماني حرم بيع السلاح علي الناس و كلّ مسلم و إذا خرج اليماني فانهض إليه، فإنَّ رايته رايةُ هدي، و لايحلّ لمسلم أن يلتوي عليه، فمن فعل ذلك فهو من أهل النار، لانّه يدعو إلي الحق و إلي طريق مستقيم …»بررسي سند حديث در مورد نعماني كه شخصيتي ثقة و جليل القدر است جاي هيچ گونه سخن نيست. او از ابن عقده زيدي (ثقه). احمد بن محمّد بن سعيد ابوالعباس كوفي نقل ميكند، (شايد از مهمترين مشايخ نعماني باشد) نعماني خود، درباره او ميگويد: در وثاقت و اطلاع او بر حديث جاي هيچ گونه بحثي نيست، كسي از ما او را تضعيف نكرده است.شيخ طوسي ميگويد: احمد بن محمد، شخصيتي، جليلالقدر، عظيمالمنزله، كتابهاي حديثي دارد و ما در الفهرست آنرا آوردهايم، ما رأيت أحفظ لحديث الكوفيين منه. ذهبي از علماي اهلسنّت گفته است: احمد بن محمّد بن سعيد، أحد الأعلام، نادرةالزمان صاحب التصانيف علي ضعف فيه (البته ضعف او را به خاطر شيعه بودنش دانسته است.) ابن عقده دويست و پنجاه هزار حديث را با سند حفظ كرده بود. احمد بن يوسف: در تنقيح المقال، شرح حال احمد بن يوسف بن يعقوب ابوالحسن جعفي آمده است: «لم اقف في ترجمة الرجل إلا علي رواية احمد (ابن عقده) و محمّد بن عبدالله الهاشمي عنه و روايته من محمّد بن زيد النخعي.»2 ـ بهبهاني ميگويد: احمد بن يوسف، از زعفراني (محمّد بن اسماعيل زعفراني)، روايت نقل كرده و همين معنا حاكي از وثاقت اوست كه صغراي دليل است. و كبراي دليل اين است كه هر كس از او روايت كرده مورد وثوق است. نجاشي، در مورد زعفراني ميگويد: «ثقةٌ عينٌ روي عن الثقات و رووا عنه.» توثيق عام دارد با اين مقدمات، باز هم از ديدگاه ما توثيق نشد و تصريح بر وثاقت، حاصل نگشت. چون به صورت قضيه مهمله: ميگويد: ثقات از او روايت كردهاند و نميگويد: هر كه از او نقل كرده، ثقه است. 3ـ و در شرح حال جميل بن درّاج گفته شده: له كتابٌ و أصلٌ، يعني او داراي كتاب واصلي بوده است، اين مورد نيز، تصريح بر وثاقت ندارد. 4ـ گفتهاند: او جزء مشايخ حديث است، اين گفته نيز تصريح بر وثاقت نيست. فرزند مامقاني با جمع بندي اين موضوع، گفته است: «الإنصاف أنّ المعنون (احمد بن يوسف) لمّا كان ذا كتاب و ذا أصل، و شيخ الرواية، و رواية الثقات الأجلاّء عنه، إن لم يفد ذلك كلّه في وثاقتة، فلا أقلّ من استفادة حسُنِه و جلالته» ولي ما نتيجهاي بر وثاقت او نگرفتيم. 5ـ مامقاني اسماعيل بن مهران را ثقه و مورد اعتماد دانسته است. و در شرح حال حسن بن علي بن ابي حمزه بطائني ميگويد: «واقفي ابن واقفي، ضعيف في نفسه و أبوه أوثق منه. » ابن غضائري ميگويد: من از خدا شرم ميكنم، از اين شخص حديث نقل كنم با اين كه تعريض امام رضا (عليه السلام) درباره او معروف است كه فرمود: «أنت و اصحابك كالحمير» نظر ما نسبت به كتاب غضائري، منفي است، از اين رو، به سخن او اكتفا نميكنيم. صاحب تنقيحالمقال به گفته او استناد كرده؛ ولي مطالب ديگري نيز دارد، از جمله: «تَلَخّص من ذلك كله: إن الرجل غير معدَّل و لا موثَّق و لا ممدوح بل مطعون فيه طعناً قادحاً فيه، و قد ورد مثل هذا الطعون في أبيه فاللازم ترك روايات الرجل، إذ لاأقل من كونه واقفي غير موثّق فيكون من الضعاف …» خروج يماني اصل وجود يماني و جزء علامات حتميّه ظهور امام زمان (عليه السلام) بودن وي، مورد ترديد نيست، زيرا روايات مربوط به وي لااقل به حدّ استفاضه ميرسد و ظاهراً اهل سنّت نيز آن را نقل كردهاند. در فَتِن سليلي و فَتِن ابن حمّاد و … نامي از يماني بردهاند. اما آيا ما نسبت به يماني مسئوليتي داريم؟ آيا پرچم او پرچم هدايت است؟ آيا بايد از او پيروي و حمايت كرد؟ ظاهر و معروف در بين ما اين است كه بايد از او تبعيت كرد، امّا به چه دليل؟اين ادعا و اعتقاد، ظاهراً مُثبِت قوي ندارد، زيرا به چند روايت در اين رابطه استناد شده كه نميتوانيم به آنها اعتماد كنيم از جمله: روايت اول: روايت نعماني، كه نتوانستيم سند آن را تصحيح كنيم. روايت دوم: روايت شيخ طوسي در غيبت كه مجلسي نيز آن را نقل كرده است: 1) «عنه (الفضل)، عن سيف بن عميرة، عن بكر بن محمّد الأزدي، عن أبي عبدالله (عليه السلام) قال: خروج الثلاثة. الخراساني و السفياني و اليماني في سنة واحدة في شهر واحد في يوم واحد، و ليس فيها راية بأهدي من راية اليماني يهدي إلي الحق.» اين روايت نيز مشكل سندي دارد اما بكر بن محمّد أزدي: «ثقة، وجهٌ في هذه الطائفة من بيت جليل بالكوفه.» و اما سيف ابن عميره: را نجاشي توثيق كرده (ولي در كتاب موجود و فعلي نجاشي نيست) بلكه به نقل از نجاشي در بعضي از نسخههاي ابن داوود و مجمعالرجال قهپاني و خلاصه علاّمه و نسخهاي كه ميرزا در رجال كبير دارد، وي توثيق شده است. كشّي نيز ايشان را در كتاب اختيار معرفةالرجال توثيق كرده؛ ولي در رجال شيخ طوسي توثيق نشده است. ابن شهرآشوب گفته او از ياران امام كاظم (عليه السلام) و ثقه امّا واقفي مذهب بوده است. سه نكته درباره سيف بن عميره 1ـ وي امام رضا (عليه السلام) را درك نكرده، بنابراين نميتواند واقفي مذهب باشد.2ـ شهيد ثاني، سيف را تضعيف كرده و شايد تضعيف او ناشي از اتهام واقفي بودن سيف باشد، البته ما واقفي بودن وي را منتفي دانستيم. 3ـ نام سيف بن عميره در بيش از 297 سند روايت كتب اربعه آمده و چنين شخصي نميتواند ضعيف باشد. بر اين اساس او از نظر ما ثقه است. اما در كلمه «عنه» كه در ابتداي سند آمده مرجع ضمير كيست؟ آيا فضل بن شاذان است يا شخص ديگر؟ بعضي گفتهاند: مرجع ضمير ابن أبيعمير است. زيرا: اولاً: فضل از جمله كساني نيست كه از سيف بن عميره روايت كرده باشد. ثانياً: به گفته آقاي خويي طريق شيخ طوسي به فضل بن شاذان، اشكال سندي دارد: «كما أنّ كلا طريق الشيخ ضعيف، الأول بعلي بن محمّد بن قتيبه. و الثاني بحمزة بن محمّد و من بعده» اگر گفته شود: شيخ در تهذيب، به فضل، طريقي صحيح دارد، چنان كه آقاي خويي ميگويد: «طريق الشيخ إليالفضل في المشيخه صحيح.» (مشيخه را در آخر تهذيب ذكر كرده است.) در پاسخ دو جواب ميدهيم: 1 ـ اين روايت در تهذيب نيامده؛ بلكه در كتاب غيبت است و طريق مشيخه مربوط به روايات تهذيب است. مگر بنحو تحويل سند. 2 ـ تمام روايات شيخ طوسي از فضل، از طريق مشيخه نيست؛ بلكه تنها بعضي رواياتش از اين طريق است شيخ طوسي گفته است: «و من جملة ما ذكرته عن الفضل بن شاذان ما رويته بهذا الإسناد: محمّد بن يعقوب، عن علي بن ابراهيم، عن أبيه و محمّد بن اسماعيل عن الفضل بن شاذان.» اين طريق صحيح است؛ ولي روايت الغيبة از اين طريق نيست. ظاهراً حديث ديگري از منابع شيعي به اين تفصيل نداريم و روايات مربوطه، مشكل دارند، دقت شود. روايت سوم: امّا عبارت روايتي كه در بحار آمده است: «روي البُرسي في مشارق الأنوار، عن كعب بن الحارث قال: … ثم يخرج ملك من صنعاء اليمن، أبيض كالقطن، اسمه حسين او حسن فيذهب بخروجه غمر الفتن، فهناك يظهر مباركاً زكيّاً، و هادياً مهديّاً، و سيّداً علويّاً، فيفرّج الناس إذا أتاهم بمنّ الله الذي هداهم، فيكشف بنوره الظلماء، و يظهر به الحق بعد الخفاء و …» بررسي سند: اين روايت را كعب بن حارث نقل كرده كه در تمام كتب رجالي نامي از او نيست و (مهمل است) افزون بر اين كه از معصوم نقل نكرده؛ بلكه از خودش بيان كرده است.علاّمه مجلسي درباره آقاي بُرسي نويسنده كتاب مشارق الأنوار گفته است: «لا اعتمد علي ما ينفرد به» ، يعني مجلسي خود، نيز به حافظ برسي اعتماد ندارد. البته علاّمه اميني حافظ بُرسي را تأييد كرده؛ ولي سيّد محسن امين در اعيانالشيعه او را رد ميكند. رواياتي از كتاب نهج الخلاص در كتاب نهجالخلاص، نوشته آقاي فتلاوي؛ رواياتي از اميرالمؤمنين (عليه السلام) درباره حضرت مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف) وارد شده است. در ص 496 اين كتاب پنج روايت از علي (عليه السلام) در مورد يماني نقل كرده است، كه بعضي صراحت و بعضي در اين موضوع، ظهور دارند؛ ولي از ديدگاه ما اين روايات نيز از نظر سند صحيح نيستند. و همه بر اصل ظهور و وجود يماني دلالت دارند؛ ولي درباره خصوصيات او و وجوب پيروي از وي ظهور ندارند. در واقع ممكن است بگوييم اصل يماني متواتر است.روايت چهارم: از ابنالحنفيه نقل شده كه گفت: «إنّ علي ابن ابيطالب قال يوماً في مجلسه … و يسير الجيش القحطاني (يماني) حتي يستخرج الخليفة و هو كاره خائف فيسير معه تسعة آلاف من الملائكة معه راية النصر.» اين روايت از ملاحم ابن منادي كه از مصادر ملاحم ابن طاووس است و كنزالعمال ، نقل شده است. البته بايد ببينيم ملاحم ابن منادي چه اندازه داراي اعتبار است؟ روايت پنجم: «مقاتل عن علي (عليه السلام) عن رسولالله (صلي الله عليه و آله): رجل منّا اهلالبيت يبايع له بين زمزم و المقام يركب إليه اهل العراق و أبدال الشام و نجباء اهل مصر و نصير أهل اليمن عدتهم عدّه أهل بدر.» اين روايت، از دلائلالامامه طبري نقل شده است. مقاتل و طريق به او، ضعيفاند. روايت ششم: «عن ابيعبدالله (عليه السلام) عن اميرالمؤمنين: ثم ينهض اليماني لمحاربة السفياني و يقتل النصراني ثم يظهر أميرالأمرة، قاتل الكفرة، السلطان المأمول، الذي تحيّر في غيبته العقول و هو التاسع من ولدك يا حسين ؛ آن گاه يماني به نبرد با سفياني برميخيزد و نصراني را به قتل ميرساند سپس سردار سرداران، كشنده كافران، فرمانرواي مورد انتظاري كه عقلها در نهان زيستياش مات و مبهوت گشته، ظهور خواهد نمود. اي حسين! وي نهمين فرزند از دودمان توست.» روايت هفتم: «أصبغ بن نُباتة قال خطب علي (عليه السلام) خطبة و ذكر المهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف)، قال ابوخالد الكلبي (الكابلي) صِفهُ لنا يا اميرالمؤمينن. فقال: إنّه أشبه الناس خَلقا و خُلقا و حُسناً برسولالله (صلي الله عليه و آله)، ألا أدلّكم علي رجاله و عددهم، ثم أخذ يعدِّد و يعيّن مناطقهم و بلدانهم … يفتح الله له خراسان و يطيعه أهل اليمن و تُقبِل الجيوش أمامه من اليمن، فرسان همدان و خولان ؛ اصبغ بن نباته ميگويد: امام علي (عليه السلام) طي خطبهاي از ]حضرت[ مهدي ياد كرد. ابو خالد كابلي عرضه داشت: اي امير مؤمنان! او را برايمان توصيف نما. حضرت فرمود: وي از جنبه آفرينش و اخلاق و زيبايي، شبيهترين فرد به رسول خدا (صلي الله عليه و آله) است. آيا ميخواهيد شما را از وضعيت ياران او و تعداد آنها آگاه سازم؟ سپس به شمارش پرداخت ـ در ادامه فرمود: ـ خداوند، خراسان را براي او ميگشايد و مردم يمن از او فرمانبرداري ميكنند و لشكريان آنها رو ميآورند و پيشاپيش آنها، شهسواراني از قبايل هَمْدان و خولان، در حركتند.» اصبغ بن نُباته از نظر ما مقبول است؛ ولي سند اين روايت عامي است. روايت هشتم: «و باسناده، عن اسحاق يرفعه إلي الأصبغ بن نُباته قال: سمعت اميرالمؤمنين (عليه السلام) يقول للناس: سلوني قبل أن تفقدوني … فبينا هم علي ذلك إذ أقبلت خيل اليماني و الخراساني يستبقان كأنّهما فرَسَا رهان شُعث غُبر جُرد، اصلاب نواصي و أقداح اذا نظر إليهم احدكم ضرب الارض بباطن رجله … فيقول أحدهم؛ لاخير في مجلسنا بعد يومنا هذا. اللهم فإنّا التائبون، و هم الأبدال الذين وصفهم الله في كتابه العزيز: انّ الله يحب التّوابين و يحب المتطهّرين و نظراؤهم من آل محمّد و …؛ اصبغ بن نباته اظهار ميدارد: از امير مؤمنان (عليه السلام) شنيدم به مردم ميفرمود: پيش از آن كه مرا نيابيد آن چه را ميخواهيد از من بپرسيد ـ در ادامه آمده است ـ آنان در همان حال بسر ميبرند كه ناگهان سپاهيان يماني و خراساني بدان سو رو ميآورند و چونان دو اسب در حال مسابقه، بر يكديگر پيش ميگيرند: ژوليده و غبارآلود و سواره از راه ميرسند جمجمههايي ستبر و نيزههايي استوار با خود دارند. فردي از آنان اظهار ميدارد: از امروز به بعد، از پاي نشستن به صلاح ما نيست. خدايا! به درگاهت توبه مينماييم. اين افراد همان شخصيتهاي نيك سرشتياند كه خداوند در كتاب عزيزش آنان را چنين توصيف فرموده است: (خداوند، توبه كنندگان و پيراستگان را دوست دارد) مصداق اين افراد، در آيه از خاندان پيامبر ميباشند.» بحث ما در بررسي رواياتي است كه حركت و شخص يماني را تأييد ميكند. روايت نهم: شيخ طوسي در امالي آورده است: «عن ابيعبدالله (عليه السلام) قال: لمّا خرج طالب الحق، قيل لأبيعبدالله (عليه السلام): ترجو أن يكون هذا اليماني فقال: لا، اليماني يوالي عليّاً و هذا يبرأ منه.» اين روايت ميتواند دليل بر اين باشد كه يماني چهرهاي مثبت است. همين روايت در بحار از مجالس طوسي آمده؛ ولي در آن آمده است كه: «يتوالي عليا» يعني تظاهر به پيروي علي ميكند. اما سند اين حديث «أخبرنا الحسين بن ابراهيم القزويني، قال أخبرنا محمّد بن وهبان الهنائي البصري، قال حدّثني احمد بن ابراهيم بن احمد، قال أخبرني ابو محمّد الحسن بن علي بن عبدالكريم الزعفراني، قال حدّثني احمد بن محمّد بن خالد البرقي قال: حدّثني أبي، قال حدّثني محمّد بن أبي عمير، عن هشام بن سالم، قال ابو عبدالله (عليه السلام): …» بررسي سند 1 ـ حسين بن ابراهيم قزويني: شيخ طوسي در شرح حال أبيغندر نسبت به او گفته كه: «او داراي اصلي است كه حسين بن ابراهيم قزويني از او نقل كرده است.2 ـ در امالي شيخ طوسي بيش از پنجاه 50 مورد از او روايت نقل شده است. 3 ـ وي از جمله مشايخ شيخ طوسي است. آيا اين جايگاه براي وثاقت او كافي است؟ فرزند مامقاني تلاش كرده وي را توثيق كند : و چنين ميگويد: «يظهر من شيخوخته للشيخ الطوسي و إعتماده عليه، و من مضمون روايته، كون المعنون من علمائنا الأبرار، فهو من علمائنا الأبرار. و روي احاديث الأئمة (عليه السلام) فهو عند من يري وثاقة المشايخ لابد من عدّه ثقة، و إلاّ فهو في أعلي مراتب الحسن و رواياته تعدّ من الحسان.» آري، بعضي گفتهاند «حَسَن» است و ما نيز مخالفتي نداريم. 2 ـ محمّد بن وهبان: نجاشي وي را ثقه ميداند. علاّمه او را توثيق كرده و آن را به كشّي نسبت داده است. علاّمه مجلسي نيز وي را توثيق كرده و توثيقات متأخرين عليالمبني است يعني،چون: حدسي است نه حسّي. 3 ـ احمد بن ابراهيم بن احمد: وي مشترك بين ابن معلّي (ثقه) و ابوالعباس حسيني است كه اين فرد نيز ثقه است. و در اينجا منظور همان ابن معلّي است كه شيخ طوسي او را توثيق كرده است. فرزند مامقاني نيز شرح حال و توثيق او را بيان كرده است. 4 ـ حسن بن علي زعفراني: اين شخص گاهي به نام حسن بن علي و گاهي حسين بن علي در كتب ذكر شده و منظور يك نفر است؛ ولي در هيچ موردي از كتب رجال مطرح نشده است. مامقاني درباره او چنين نوشته است: «ليس للمعنون ذكر في الكتب الرجاليه، إلاّ أن رواياته سديدة، و قلنا سابقاً بأنّه إمامي حسن.» سپس ميگويد: «يظهر من رواياته أنّه من الشيعه الإمامية و اِنّي أعدّه حسناً لمضمون رواياته و كثرتها و كونها سديدة و عمل بها فينبغي الجزم بحسنه و إن كان قد أهمل ذكره علماء الرجال.» از ديدگاه ما وي، فردي مهمل است، زيرا مجموع رواياتي كه شيخ طوسي از او نقل كرده پنج روايت و مجموع رواياتي كه شيخ مفيد از او آورده 16 روايت است، اين تعداد روايت، زياد نيست. گرچه زعفراني مهمل است؛ ولي بقيه سند مشكل ندارد. بنابراين، ما در مورد يماني نميتوانيم به اين روايات اعتماد كنيم، زيرا هيچ يك از آنها خالي از اشكال سندي نبودند. و اكثراً نيز صراحت بلكه ظهور در تأييد يماني ندارند. رواياتي كه به اصل جنبش يماني اشاره دارد 1 ـ كليني (رحمت الله عليه) «محمّد بن يحيي، عن احمد بن محبوب، عن يعقوب السراج، قال: قلت لأبيعبدالله (عليه السلام): متي فرج الشيعة؟ قال: إذا اختلف ولد العباس و وَهي سلطانهم و طمع فيهم من لم يكن يطمع فيهم و خلعت العرب أعنّتها و رفع كل ذي صيصية صيصيته و ظهر الشامي، و أقبل اليماني و تحرّك الحسني، و خرج صاحب هذا الأمر من المدينة إلي مكه بتراث رسولالله (صلي الله عليه و آله).» مجلسي ميگويد اين حديث صحيح است.2 ـ صدوق … «عن محمّد بن مسلم الثقفي الطحّان قال: دخلت علي أبي جعفر محمّد بن علي الباقر (عليه السلام) و أنا اريد أن أسئله عن القائم من آل محمد (صلي الله عليه و آله)، فقال لي مبتدئاً: …» تا آخر حديث كه فرمود: «و إنّ من علامات خروجه خروج السفياني من الشام و خروج اليماني (من اليمن) و صيحة من السماء في شهر رمضان، و مناد ينادي من السماء باسمه و اسم أبيه.» 3 ـ نعماني آورده است: «محمّد بن همام، عن الفزاري، عن علي بن عاصم، عن البزنطي، عن أبيالحسن الرضا (عليه السلام) إنه قال: قبل هذا الأمرالسفياني و اليماني و المرواني و شعيب بن صالح فكيف يقول هذا هذا.» 4 ـ شيخ طوسي در كتاب غيبت، از محمّد بن مسلم، از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: «يخرج قبل خروج القائم. المصري و اليماني.» 5 ـ شيخ طوسي از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود است: «خروج الثلاثة: الخراساني و السفياني و اليماني في سنة واحدة، في شهر واحد و في يوم واحد، و ليس فيها راية أهدي من راية اليماني يهدي إليالحق.» 6 ـ شيخ صدوق از ميمون البان از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده كه فرمود: «قال: خمس قبل قيام القائم (عجل الله تعالي فرجه الشريف): اليماني و السفياني و المنادي ينادي من السماء و خسف بالبيداء و قتل نفس الزكيّه.» در منابع عامّه روايتي را سلمي مقدّسي به نقل از سنن داني در تأييد يماني آورده كه حديثي مفصل است و در مورد فِتَن و ملاحم بيان شده كه تنها به نكته مورد نياز اشاره ميكنيم:هنگامي كه تركها (چين) بر شما يورش ببرند و لشكرها عليه شما بسيج شود و خليفه شما ـ همان كه ثروت جمع ميكرد ـ بميرد، و فردي ناتوان جانشين وي گردد و پس از دو سال او بر كنار شود و روم ـ اروپا ـ با ترك ـ چين ـ مخالفت كنند و جنگها سرزمين را فرا گيرد. و منادي درب دروازه دمشق ندا دهد: واي از شري كه به عرب نزديك ميشود و در قسمت غربي مسجد آن زمين فرو ميرود و ديوار مسجد فرو ريزد و سه نفر ادعاي حكومت ميكنند و يكي از خاندان ابوسفيان كه طائفه كلب با او همراهي ميكنند و مردم دمشق را محاصره ميكند و اهل مغرب به مصر مهاجرت ميكنند و اين علامت روي كار آمدن حكومت سفياني است و قبل از آن شخصي قيام كرده و مردم را به ولايت آل محمد فرا ميخواند و تركها شمال عراق را اشغال و روم فلسطين را تصرف ميكنند. از جمله عمار بن ياسر فرمود: «… إذ إنسابت عليكم الترك و جهزّت الجيوش عليكم و مات خليفتكم الذي يجمع الأموال و يستخلف من بعده رجلا ضعيفاً فيخلع بعد سنتين و يخالف الروُم الترك و تظهر الحروب في الأرض و ينادي مناد علي سور دمشق: ويل للعرب من شرٍّ قد اقترب، يخسف بغربّي مسجدها حتي يخّر حائطها، يخرج ثلاث نفر بالشام كلّهم يطلب الملك، رجل أبقع و رجل أصهب و رجل من أهلبيت أبي سفيان، يخرج و معه كلب (طائفة كلب)، يحصر الناس بدمشق و يخرج أهل المغرب ينحدرون إلي مصر، فإذا دخلوا فتلك أمارة السفياني يخرج قبل ذلك من يدعو لآل محمّد (صلي الله عليه و آله)ينزل الترك الجريزه (شمال عراق) و ينزل الروم فلسطين.» اين روايت در كتب شيعه نيامده و شخص عثمان بن سعيد اموي داني صاحب سنن، متولد 371 متوفّاي 444 هـ.ق مجهول يا مهمل است و در منابع رجالي ما سخني از ايشان به ميان نيامده؛ ولي عامّه از او تجليل كردهاند. ذهبي ميگويد: الامام الحافظ … عالم الأندلس. مغامي ميگويد: «كان مجاب الدعوة مالكَي المذهب» حميدي گفته است: «محدّث مُكثِر …» ابن بشكوال گفته: «أحد الأئمّة في علوم القرآن … كان ديّناً فاضلا ورعاً سُنيّاً.» ابن عبيد حجري از بعضي نقل ميكند: «لم يكن في عصره و لابعد عصره أحد يضاهيه.» داني، مشكلي نيز با اين ابن حزم داشته، چون معاصر بودهاند و با يكديگر منافره شديدي داشتهاند. در فتن ابن حمّاد آمده است: «صاحبُ روميّة رجلٌ من بني هاشم إسمه أصبغ بن زيد» ، بعضي گفتهاند: «إسمه أصبغ بن يزيد» ابن حمّاد نَسَبش را گفته است: «قريشي، هاشمي، قحطاني.» نُعَيم در فِتَن گفته: «يخرج من قرية يقال لها … خلف صنعاء، أبوه قرشي و اُمّهُ يمانيّة.» بعضي گفتهاند: وي قحطاني است چون يمنيها همه قحطانياند. و وطن او همان يمن است. فتح روم و قتل قريش به دست اوست، «علي يد اليماني يقتل قريش.» دو نكته: 1ـ نواصب، بخصوص امويان، نسبت به يمانيها ديدگاه صددرصد منفي دارند؛2ـ روايات ما اصل خروج يماني را تأييد ميكنند؛ ولي ما نسبت به اين گونه روايات ترديد داريم. بنابراين ديدگاه ما اين است كه اصل خروج يماني مُسلّم؛ ولي بر حقانيّت او و تكليف ما در برابر وي و تبعيت از او دليلي قطعي نداريم. منبع: تا ظهور، جلد 2، نویسنده: نجم الدین طبسی. |