0

وصیتنامه شهدا

 
rezaha44
rezaha44
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : تیر 1396 
تعداد پست ها : 4589
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:وصیتنامه شهدا
شنبه 5 اسفند 1396  12:55 PM

وصيت نامه شهید فرهنگ اسكندري

 

و اما در لحظات آخر عمرم با تو سخن مي گويم مادر. اي مادر عزيز و پر بركت من!

 

 

بسم الله الرحمن الرحيم

 

.... و لاتحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون

 

درود به رهبر كبير انقلاب اسلامي ايران امام خميني و سلام بر تمام شهيدان كه با خون خود به تمام كشورهاي ابرقدرت نشان دادند كه ما پيرو حسين(ع) هستيم كه گفت:« اگر دين نداريد لااقل آزاده مرد باشيد» اكنون كه عازم جبهه هاي نبرد حق عليه باطل هستم از خداوند سبحان مي خواهم كه مرا جزء بندگان صالح و شايسته خود قرار دهد و شهادت را كه از بزرگترين نعمتهايش است، نصيبم كند. اي كاش هزاران جان به من مي داد تا همه آنان را در راه خودش فدا كنم. باز هم جبهه نصيبم شد كه بروم. فرياد حسين(ع) به گوش كشورهاي تحت ستم جهانخواران برسانم كه گفت:« اگر با كشتن من دين محمد برقرار مي شود پس اي شمشيرها مرا دريابيد.» اگر كافران بدن مرا قطعه قطعه كنند از هر قطره خون من صداي طنين افكن الله اكبر خميني رهبر به گوش مي رسد.

 

اي ملتهاي مستضعف جهان! به خداي كعبه سوگند كه يك بار ديگر صحنه كربلا تكرار شده. برادران و خواهران مسلمان! ما رسالت خود را انجام داديم و حالا نوبت شماست كه با صداي طنين افكن خود پيام شهيدان را به گوش ملتهاي ديگر برسانيد. اي ابراهيم زمان! فرمانت را لبيك گفتم كه فرمودي «اسلام امروز در گرو اعمال من و شماست». اي امام! من به خاطر دين مقدس اسلام به جبهه رفتم و نه براي هواي نفس بود و نه براي قدرت و نه براي خاك؛ فقط هدف يكي است و آن هم اسلام است.

 

و اما اي ملت شهيدپرور ايران! مبادا روزي پشت به روحانيت كنيد كه پشت به روحانيت، پشت به اسلام است؛ با حضور خود در صحنه مشت محكمي به دهان منافقين بزنيد و پشتيبان ولايت فقيه باشيد تا

ان شاءَ الله اسلام صدمه نبيند. و اما در لحظات آخر عمرم با تو سخن مي گويم مادر. اي مادر عزيز و پر بركت من! كه با دامني پاك فرزندي اين چنين براي اسلام تربيت كردي! شما خيلي در پيش خدا عزيز هستيد. تو مادري بودي كه 22سال با سختي مرا بزرگ كردي و بارها مرا به جبهه فرستادي تا از اسلام دفاع كنم. اي مادر! مرا ببخش و اندوه به خود راه مده و افتخار كن كه خداوند به اين خانواده رحمي كرده و فرزندي از اين خانواده را در راه خودش از شما گرفته است؛ مادر گريه نكن كه باعث ناراحتي من و شما مي شود... اگر هم گريه مي كنيد به ياد شهيدان كربلاي حسين(ع) و به ياد علي اكبر و قاسم داماد و به ياد بهشتي مظلوم و بدن قطعه قطعه آيت اله دستغيب و بدن سوخته شده رجايي و باهنر گريه كنيد.

 

خواهرم! مي دانم كه طاقت شهيد شدن من را نداري و خيلي دوست داشتي عروسي ام را ببيني؛ اما خواهرم! عروسي ام شهيد شدن من است... و از خداوند بخواهيدكه اين قرباني را نزد خودش قبول كند.

 

والسلام عليكم و رحمه اله و بركاته 3/12/60

 

فرهنگ اسكندري

 

خداحافظ براي هميشه

 

درباره شهید

بسيجي شهيد، فرهنگ اسكندري، در خانواده مذهبي و آشنا به دين مبين اسلام به دنيا آمد؛ در همان سال تولدش پدر بزرگوارش را از دست داد و با سختي بزرگ شد؛ به سن شش سالگي که رسيد راهي مدرسه شد. مقطع ابتدايي را در روستا و راهنمايي را در خرامه به پايان رساند و ترك تحصيل كرد؛ مدتي بعد از ترك تحصيل به كار در شركت نفت دوگنبدان مشغول شد و مدتي بعد به شيراز رفت كه اين زمان مقارن با اوج تظاهرات و راهپيمايي ها بود. ايشان شبانه در تظاهرات شركت مي كرد و در آزادسازي شهرباني شيراز نيز فعاليت داشت؛ تا اين كه انقلاب پيروز شد و مدتي بعد كه جنگ تحميلي شروع شد، ايشان در سال دوم جنگ همراه با فدایيان اسلام و زير دست دكتر چمران دوره آموزش نظامي را فرا گرفت و در عمليات شكست حصر آبادان شركت كرد و در تاريخ20/3/60 در اثر اصابت تركش خمپاره شديدا مجروح شد و در بيمارستان ذوب آهن اصفهان بستري گرديد. پس از بهبودي و استراحت دوباره به جبهه رفت. در عمليات بستان به عنوان آر پي چي زن به خدمت مشغول شد كه براي بار دوم با اصابت دو تير كلاش به صورت و دهانش شديدا مجروح شد و مدتي در بيمارستان حضرت قائم مشهد و مدتي نيز در بيمارستان فاطمه زهراي تهران بستري گرديد. پس از چند ماه بهبودي لازم را پيدا كرد. دوباره در اواخر سال 60 راهي جبهه شد و در عمليات بزرگ فتح المبين شركت كرد كه پس از پيشروي و به اسارت گرفتن تعدادی از نيروهاي دشمن در قلب نيروهاي دشمن توسط مزدوران بعثي به شهادت رسید.

 

شهيد بزرگوار با خانواده و مردم با مهرباني رفتار مي كرد. خانواده را به دين مبين اسلام و رعايت حجاب اسلامي سفارش مي كرد؛ آن قدر اخلاقش خوب بود كه مردم از معاشرت و برخورد با او لذت مي بردند. در مجالس مذهبي و قرائت قرآن شركت مي كرد و هميشه نماز خود را در اول وقت اقامه مي كرد؛ نهج البلاغه و كتابهاي مذهبي ديگر را مطالعه مي كرد.

 

در آخرين مرحله كه به جبهه اعزام شد، به همراه شهيدان محسن حسيني و علي اصغر ابراهيمي و تعدادي ديگر از دوستانش عازم جبهه شد كه به همراه شهيدان حسيني و ابراهيمي در يك روز به شهادت رسيدند؛ جنازه ايشان پس از مدت 13روز که در خط حمله دشمن باقي ماند، در کنار شهدای هم محلی اش به خاک سپرده شد.

 

روحش شاد و يادش گرامي باد

 

زندگی وزن نگاهیست 

که در خاطره ها می ماند 

                                                                         سهراب سپهری 

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها