اهتمام شهيد كاظمي به حفظ بيتالمال از زبان جانشين سابق لشكر 8 نجف
چهارشنبه 22 دی 1389 1:47 PM
خبرگزاري فارس: جانشين سابق لشكر 8 نجف اشرف گفت: زماني كه حاج احمد ميخواست پسرانش را به لشكر بياورد، خوراكي تهيه ميكرد و آنها را از خوردن چاي پادگان منع و حتي به مسئول آبدارخانه اين موضوع را سفارش كرده بود؛ حاج احمد با اينكه فرمانده لشكر 8 نجف بود، با يك پيكان رفت و آمد ميكرد.
فضلالله نجفيان در گفتوگو با خبرنگار ايثار و شهات باشگاه خبري فارس «توانا» اظهار داشت: قبل از پيروزي انقلاب با شهيد احمد كاظمي آشنا شدم؛ وي در مبارزات انقلابي و تظاهراتها خيلي فعال عمل ميكرد و يك بار هم توسط ساواك دستگير شد كه در اوج انقلاب، ساواك مجبور به آزاد كردن گروهي از زندانيان از جمله حاج احمد شد.
وي ادامه داد: بنده در دوران دفاع مقدس در بسياري از عملياتها همراه شهيد كاظمي بودم؛ شهيد كاظمي فردي شجاع و مدبر بود؛ به خاطر دارم پس از آزادسازي بستان، عراقيها تصميم به بازپسگيري منطقه گرفتند ولي شهيد كاظمي به گونه اي نيروهاي تحت امر خود را فرماندهي و رهبري كرد كه به خوبي توانستند در مقابل پاتك دشمن ايستادگي كنند.
* حاج احمد با مديريت، مشورت و برنامهريزي گرههاي كور را باز ميكرد
همرزم شهيد «احمد كاظمي» بيان داشت: در آغاز عمليات فتحالمبين حاج احمد مسئوليت فرماندهي تيپ نجف اشرف را بر عهده داشت و بنده به عنوان فرمانده گروهان در اين عمليات حضور داشتيم. تيپ نجف اشرف در تنگه رقابيه و ارتفاعات ميشداغ مستقر بود؛ تدابير سردار كاظمي و مسدود كردن مسير دشمن منجر به آزادسازي سايتهاي موشكي و منطقه رقابيه و به اسارت گرفتن حدود 4 هزار و 700 نيروي عراقي شد.
وي افزود: حاجاحمد هر وقت اراده ميكرد كاري را انجام دهد، آن كار را به خوبي انجام ميداد؛ وقتي ميگفت بايد برويد و كاري را انجام دهيد، پيگيري ميكرد كه اين كار انجام شده است يا خير؛ وي در دوران دفاع مقدس و بعد از آن، ضمن مشورت و برنامهريزي با فرماندهان و تصميمگيري نهايي، گرههاي كور را باز ميكرد.
نجفيان در ادامه با اشاره به قاطعيت و جديت شهيد كاظمي در اجراي مأموريتها خاطرنشان كرد: بنده با حاج احمد دوست صميمي بودم؛ حتي اگر بنده در انجام مأموريتها كوتاهي ميكردم و خللي در كار ايجاد ميشد، شديداً برخورد ميكرد؛ وي اگر ميدانست در عملياتي موفق نميشويم، سريعاً نيروها را به عقب برميگرداند تا با مشكلي مواجه نشوند.
همرزم شهيد كاظمي بيان داشت: نيروها، حاجاحمد را واقعاً دوست داشتند و دستورات وي را با تمام وجود اجرا ميكردند؛ زيرا ميدانستند يك فرمانده مقتدر به آنها دستور ميدهد؛ او هميشه جايگاه خود در كنار رزمندگان تعيين ميكرد و يادم است در منطقه دهلران چادر خود را در بين نيروها زده بود.
*«اگر جبهه را رها كنيم، اميد امام (ره) به چه كسي باشد؟»
وي خاطرنشان كرد: قبل از عمليات خيبر براي تحصيل در دانشگاه قبول شدم، حاجاحمد با بنده تماس گرفت و گفت «سريعاً به منطقه بيا و گردان را تحويل بگير» به خاطر ثبتنام در دانشگاه حدود 10 روز با تأخير در منطقه حضور يافتم. حاج احمد وقتي مرا ديد، گفت «چرا اينقدر دير آمدي؟» جريان را به وي گفتم و پاسخ داد «الان وقت دانشگاه نيست؛ اينجا دانشگاه ماست؛ همه جبهه را رها كنيم و برويم. اميد امام (ره) به چه كسي باشد؟» گفتم «حاجي! اگر جنگ تمام شود و ما زنده مانديم بايد براي آينده كاري كرده باشيم»، حاج احمد گفت «واي به حال ما اگر جنگ تمام شود و زنده مانده باشيم؛ بايد از سفرهاي كه پهن شده است بهرهبرداري كنيم؛ بهترين هديه خداوند به ما شهادت است» حاج احمد با كمي مكث به چهره بنده نگاه كرد و رفت.
* در عمليات خيبر با گريه ميگفت «آقاي نجفيان! حواست به بچهها باشد»
همرزم شهيد «احمد كاظمي» بيان داشت: در عمليات خيبر حاج احمد با 2 گردان ديگر به جزيره رفته و با نيروهاي دشمن درگير شده بود؛ ما با هليكوپتر خود را به منطقه رسانديم؛ طي مصاحبه با بيسيم از حاجاحمد پرسيدم «كجا هستيد؟» حاج احمد با اعلام موقعيت منطقه گفت «زود بچهها را بياور جلو» نيروها را سوار كمپرسي كرديم و تا جايي كه عراقيها تيراندازي ميكردند، جلو رفتيم. به حاج احمد گفتم «كجاييد؟»؛ مجدداً گفت «جلوتر بياييد» بنده گفتم «عراقيها تيراندازي ميكنند فكر نميكنم شما جلوتر باشيد» گفت «ما جلوتريم» و اينگونه شد كه براي عبور از آنجا نيروهاي گردان، تيربارهاي دشمن را منهدم كردند.
وي خاطرنشان كرد: جلوتر كه رفتيم متوجه شديم حاجاحمد در نيزارها تا گردن داخل آب بود؛ با ديدن ما از آب بيرون آمد؛ بيسيمچي حاجاحمد گفت «حدود 2 ساعت است داخل آب هستيم؛ با نيروها جلو آمديم و محاصره شديم لذا مجبور بوديم به داخل نيزارها بياييم»؛ يك روز بعد از اين ماجرا، مأموريت جديدي به ما محول شد؛ طي اين مأموريت بايد در جزيره مجنون انهدام نيرو ميكرديم و به سمت طلايه ميرفتيم. تا طلائيه حدود 60 كيلومتر راه بود؛ قرار شد لشگر 27 حضرت رسول (ص) در منطقه طلائيه به ما بپيوندد و متأسفانه لشكر در آن موقع نتوانست به آنجا بيايد و ما به محاصره دشمن در آمديم.
نجفيان اضافه كرد: در حملات دشمن، بنده از ناحيه دست، گوش و پا تيرخوردم؛ در همين لحظات حاج احمد با من تماس گرفته و با گريه گفت «آقاي نجفيان، حواست به بچهها باشد»؛ چون در اين عمليات شهداي زيادي داشتيم.
وي گفت: بنده دقايقي بعد به اسارت نيروهاي عراقي درآمدم؛ حدود 7 سال در اسارت عراقيها بودم اما در دوران اسارت حتي يك لحظه پشيمان نشدم؛ زيرا ميدانستم فرمانده مقتدري به من دستور داده بود و اين قضيه قوت قلبم بود.
* شهيد كاظمي در صورت مشاهده صداقت سربازان، دستور تشويقي ميداد
همرزم شهيد «احمد كاظمي» افزود: بعد از بازگشت به ايران در سال 69 حاج احمد معاون عمليات نيروي زميني سپاه بود و مسئوليت لشكر 8 نجف اشرف را نيز بر عهده داشت؛ وي با بنده تماس گرفت و پرسيد «چه كار ميكنيد؟» پاسخ دادم «ميخواهم در آموزش و پرورش فعاليت كنم»؛ گفت «بيا سپاه، هنوز كار تمام نشده».
وي بيان داشت: فعاليت خود را با مسئوليتهاي مختلف از جمله مركز آموزش در سپاه آغاز كردم؛ حاج احمد علاقه شديدي به سربازها داشت و اكثر وقتها به مركز آموزشي و ديدار با سربازان ميآمد؛ در آنجا با سربازان صحبت كرده و مشكلات آنها را پيگيري ميكرد.
نجفيان خاطرنشان كرد: طي اين ديدارها يكي از سربازها به حاج احمد گفت «با غذايي كه داده ميشود، من سير نميشوم» حاج احمد عليرغم ارتباط عاطفي زيادي كه ميان ما حاكم بود اما با بنده شديداً برخورد كرد و گفت «چرا بايد سرباز به من بگويد سير نميشوم» پاسخ دادم «حاجي! در ميان 600 نيرو يك نفر اين حرف را زد» حاج احمد گفت «حتي يك نيرو هم نبايد گرسنه بماند و شما از فردا در حد نياز به سربازان غذا بدهيد».
جانشين لشكر 8 نجف اشرف در دوران دفاع مقدس اضافه كرد: صداقت سربازها براي حاج احمد خيلي مهم بود و در صورت مشاهده اين حركت، بلافاصله دستور تشويقي ميداد.
*حاج احمد با اينكه فرمانده لشگر 8 نجف بود، با يك پيكان رفت و آمد ميكرد
وي در ادامه گفت: روزي در نيروي هوايي يكي از سربازها دچار ناراحتي قلبي شد؛ آن سرباز را با آمبولانس به كلينيك بردند و آمبولانس در مسير تصادف كرد. خوشبختانه اين تصادف خسارت جاني در پي نداشت؛ حاج احمد از اين ماجرا مطلع شد و دستور داد «2 بخش از خسارت را فرمانده پادگان بايد بدهد؛ 2 بخش از خسارت را فرمانده بهداري و يك بخش آن را راننده برعهده بگيرد و اين دستور 3 بار در صبحگاه لشگر خوانده شد».
نجفيان با بيان اينكه حاج احمد در عين حال كه مسائل شرعي را رعايت ميكرد، به نيروهاي خود توجه داشت، افزود: بنده از اين موضوع ناراحت شدم و گفتم «حاجي! آن شب من در منزل بودم، راننده مقصر است، فكر نميكردم با اين همه سوابقي كه دارم، شما چنين دستوري بدهيد»؛ حاج احمد گفت «برادر نجفيان! شما يكي از كساني هستيد كه من به او علاقه دارم ولي براي جلوگيري از تلفات و ضايعات يك امر طبيعي است» البته شهيد كاظمي 2 ماه پس از اين قضيه به عنوان تشويقي، بنده را به حج اعزام كرد و اين قضيه نيز 3 بار در صبحگاه لشكر اعلام شد.
وي بيان داشت: زماني كه حاج احمد ميخواست پسرانش را به لشكر بياورد، بيسكويت، خوراكي و آبميوه تهيه ميكرد تا بچههايش از چايي يا خوراكي لشگر كه از بيتالمال بوده و متعلق به نيروهاي لشكر است، نخورند؛ وي حتي به مسئول آبدارخانه اين موضوع را سفارش كرده بود كه از اين اموال به فرزندانش ندهد؛ حاج احمد با اينكه فرمانده لشكر 8 نجف بود، يك پيكان سبز رنگ داشت كه با آن رفت و آمد ميكرد.