پيامدهاي
عاشورا
قيام در عراق
توقّف در منطقه قرقيسيا
لشـكـر تـوّابـين مسير را به طرف دشمن طى كردند تا به منطقه قرقيسيا رسيدند. بزرگ اين قـلعه مردى به نام زفر بن حارث كلابى بود. مردان او در قلعه آماده دفاع بودند و خود زفر نيز از دژ بيرون نمى آمد و آماده باش داده بود.
مسيّب بن نجبه ، از سران توّابين ، به او پيغام داد كه براى رفع نيازمنديهاى لشكر توّابين ، بـازارى بـگـشـايد و خود نيز شخصا تا در قلعه رفت و از زفر اجازه ديدار و مذاكره خواست . هذيل ، فرزند زفر، با او صحبت كرد و به نزد پدر بازگشت و گفت :
(مسيّب مردى بزرگ است و از شما اجازه ملاقات خواسته .)
زفر كه مسيّب را خوب مى شناخت ، به فرزندش گفت : (پسرك من ، تو نمى دانى او كيست ؟ او يـكـّه سوار عرب و قهرمان قبايل مضر است . اگر ده تن از اشراف و سران مضر را بشمارند، او يكى از آنان است ، او مردى موحّد و با ايمان و پرهيزگار است . زود برو و او را نزد من بياور!)
زفـر اسـتـقـبـال گـرمـى از مـسيّب به عمل آورد و او را در كنار خود نشاند واز اهداف قيام و حركت پرسيد. مسيّب هم ماجرا و علّت قيام را بيان كرد.
زفر گفت :
علّت اين كه ما در قلعه را بستيم اين بود كه هدف شما را نمى دانستيم و روشن نبود كه شما به جـنـگ مـا آمده ايد يا برنامه ديگرى داريد. بنابراين ، حالت دفاعى به خود گرفتيم . حالا كه مقصد شما روشن شد، با شما حرفى نداريم . ما شما را به نيكى و پرهيزگارى مى شناسيم . سـپـس بـه فـرزنـدش دسـتـور داد كـه بـراى لشكر توّابين بازارى بگشايد تا آن ها بتوانند نيازمنديهاى خود را تهيّه نمايند.(131)
زفـر يـك اسـب و هـزار درهـم بـه مـسـيـّب بـخـشـيـد، ولى او مـال را پـس داد و فـقط اسب را قبول كرد وگفت : شايد به اين اسب نيازمند شوم ؛ زيرا ممكن است اسب خودم لنگ شود. زفر نان و علوفه و آذوقه بسيارى براى آنان فرستاد، به اندازه اى كه مردم از خريد از بازار بى نياز شدند و چيزى جز يك پيراهن وتازيانه اى نخريدند و روز بعد به سوى دشمن حركت كردند. زفر آنان را بدرقه كرد و به سليمان ، رهبر توّابين ، اطّلاعات مـفـيـدى از حـركـت دشـمـن ارائه داد و گـفـت : پـنـج فـرمـانـده دشـمـن بـه نام هاى حصين بن نمير، شـرحـبـيـل بـن ذوالكـلاع ، ادهـم بـن مـحـرز، جـبـلة بـن عـبداللّه خثعمى و خود عبيداللّه بن زياد با لشـكـرهـاى فـراوان ، كـه مـانـنـد درخـت و جـنـگـل بـود، از محل رقّه عبور كردند.
او پـيـشـنـهـاد كـرد:( اگـر بـخـواهـيـد، پـنـاهـتـان مـى دهـيـم ، داخل قلعه و شهر ما شويد؛ با شما متّحد خواهيم شد و در صورت حمله دشمن ، همه با هم با آن ها وارد نبرد خواهيم شد.)
سليمان گفت : (همشهرى هاى خودمان هم چنين پيشنهادى به ما كردند، ولى ما نپذيرفتيم .) زفر گفت : (حال كه بر اين تصميم مصرّيد، پس زودتر حركت كنيد و محلّ و سوق الجيشى عين الورده را بـگـيـريـد، پـيش از آن كه دشمن آنجا را بگيرد؛ چون سرچشمه آب آن جا است . وشهر را پشت سـرقـرار دهـيـد كـه پـناهگاه خوبى براى نبرد است . اگر چنين كنيد، آب و موادّ ذخيره ضرور در دسترس شما خواهد بود واز ناحيه ما خيالتان آسوده باشد كه در امان خواهيد بود. زودتر حركت كنيد. به خدا سوگند، من جماعتى را بهتر از شما و گرامى تر و پاك تر در زندگيم نديده ام . اميدوارم كه شما سبقت بگيريد واگر نبرد آغاز شد، سعى كنيد در بيابان وسيع و آزاد بجنگيد؛ چـون دشـمـن بـسـيـار اسـت و شـمـا نـسـبـت بـه آنـان انـدك هـسـتـيـد. هـرگـز در مقابل آنان صف نكشيد كه آن ها شما را بر زمين خواهندافكند و شكست خواهندداد. دشمن نيروى پياده زيادى دارد كه سواره ها، آنان را پشتيبانى مى كنند، در حالى كه من در ميان شما لشكر پياده اى نمى بينم . شما به شكل پارتيزانى و جنگ و گريز در ميان ديوارها و تپّه ها و موانع به آنان حمله ور شويد و سواران خود را بر ميمنه و ميسره آن ها مسلّط سازيد و هر دسته ، دسته ديگر را پشتيبانى كند و با شيوه دقيق نظامى ، دشمن را خسته كنيد و از پاى در آوريد.) او توصيه هاى زياد ديگرى نيز درباره نحوه جنگ به آنان نمود.(132)
آن گـاه زفـر بـا آنـان خـداحـافـظـى كـرد و بـراى پيروزى آنان دعا خواند و آن ها براى او دعا كـردنـد و بـسـيـار تشكّر نمودند. او به قلعه خود بازگشت و لشكر به طرف عين الورده حركت نمود.
تـوابـيـن در غـرب عـيـن الورده اردو زدند و پنج روز استراحت كردند تا طلايه لشكر دشمن به آنان رسيد.(133)
ادامه دارد ...
-----------------------
پي نوشت ها:
131 -ترجمه كامل ابن اثير، ج 6، ص 21؛ تاريخ طبرى ، ج 5، ص 593-594.
132 -ترجمه كامل ابن اثير، ج 6، ص 22-23؛ تاريخ طبرى ، ج 5، ص 594-595.
133 -ترجمه كامل ابن اثير، ج 6، ص 23؛ تاريخ طبرى ، ج 5، ص 596.