0

سیره علما در تربیت فرزند (2)

 
salamat595
salamat595
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1391 
تعداد پست ها : 19536
محل سکونت : مازندران

سیره علما در تربیت فرزند (2)
شنبه 2 دی 1396  9:58 AM

تربيت صحيح فرزندان از دغدغه‌هاي هر پدر و مادر دلسوزي مي‌باشد. يکي از راه‌هاي تربيت فرزندان، مراجعه به روش تربيتي عالمان ديني مي‌باشد.  چون آنان در برخورد با اطرافيان، مخصوصاً فرزندان خود، همواره دستورات ديني را در نظر مي‌گرفتند و بر اساس دستورات دين اسلام، کانون خانوادة خود را گرم نگه مي‌داشتند. در ساية اين سيرة تربيتي، فرزندان در فضايي سرشار از عاطفه و محبت و احترام متقابل پرورش مي‌يافتند. طبيعي است که در چنين خانواده‌اي زمينه‌هاي رشد و نمو نسل منتظر بيشتر نمود پيدا مي‌کند. با مراجعه به نحوة برخورد علما با فرزندان خود، مي‌توان الگوي يک زندگي را ترسيم نمود که مورد رضايت امام زمان  عجل الله تعالي فرجه الشريف مي‌باشد.

تمام قد ايستاد
آقا بزرگ تهراني در مورد ميرزاي شيرازي رحمه الله مي‌فرمايد: «هنگامي که فردي از خانواده‌اش اجازه مي‌خواستند که داخل اتاقش بروند، ميرزا در مقابلش بلند مي‌شد و او را با کمال ادب، احترام مي‌‌نمود. حتي من ديدم که اين رفتار را با فرزند هشت يا نه ساله‌اش انجام مي‌‌داد.» وي مي‌فرمايد، من نزد ميرزا بودم که خادمش وارد شد و براي فرزند ميرزا، اجازه داخل شدن خواست. ميرزا اجازه فرمودند. فرزندشان وارد شد و سلام کرد و ايستاد، ميرزا اجازه نشستن داد. وي دو زانو بر زمين نشست و چشم به زمين انداخت. پدرش از حالش و از درس او جويا شد و در هر مرتبه او را با کلمة « آقا » خطاب مي‌کرد. پس از مدتي فرزندشان اجازه خروج خواست. ميرزا به وي اجازه فرمود و به احترام او برخواست.[1]

خانم بهشتي، خانم بهشتي...!
شهيد دستغيب هيچ گاه به خاطر بيدارکردن بچه‌ها براي نماز صبح يا کار ديگر،‌ سرزده وارد اتاق نمي‌شد. بلکه در مي‌‌زد و آن‌ها را صدا مي‌‌کرد. يکي از دختران شهيد دستغيب مي‌‌گويد: « پدرم براي نماز صبح در مي‌‌زد و چون من خيلي زود بيدار مي‌‌شدم و سحر خيز بودم با اين عنوان زيبا صدايم مي‌‌زد: «خانم بهشتي...!، خانم بهشتي...!» وقت نماز است پا شو.»[2]

از ما اجازه مي‌‌گرفتند!
خانم فريده مصطفوي مي‌‌فرمايند: «اگر زماني وارد اتاق مي‌شديم و ايشان [حضرت امام] مشغول خواندن قرآن بودند، از ما اجازه مي‌‌گرفتند که خواندن آن صفحه را تمام کنند و بلا فاصله آن صفحه را تمام مي‌‌کردند و بعد به ما اظهار محبت مي‌‌فرمودند.»[3]

اسباب بازي يا لوازم التحرير
دختر شهيد بهشتي مي‌‌گويند: «وقتي پدرم مي‌‌خواستند، مثلاً براي روز تولد‌مان هديه‌اي بخرند، اين طور نبود که هر چه خودشان تشخيص دادند، بخرند و آن را به ما هديه کنند، بلکه قبلاً با ما مشورت مي‌‌کردند و از ما مي‌‌پرسيدند چه چيزها‌يي را دوست داريم يا نياز داريم تا برايمان بخرند. گاهي هم خودمان را همراهش به بازار مي‌‌بردند. يک بار که به مغازه رفتيم از من پرسيدند، اسباب بازي مي‌‌خواهي يا لوازم التحرير يا لباس؟ و در نهايت آنچه دوست داشتم برايم مي‌‌خريد.»[4]

اين هم به خاطر تو 
مرحوم حاج سيد احمد خميني مي‌‌فرمايند: «وقتي خدمت امام(ره) مي‌رفتم و يکي از دوکانال تلويزيون، برنامه ورزشي پخش مي‌‌کرد و امام کانال ديگر را مي‌‌ديدند، فوراً کانالي را که ورزش پخش مي‌‌کرد، مي‌‌گرفتند و مي‌‌گفتند: «اين هم به خاطر تو، بنشين و تماشا کن.» [5]

من نبايد به تو دستور بدهم
دختر علامه طباطبائي مي‌گويد: علامه مايل نبود که در خا‌نه کارهاي شخصي او را ديگري انجام دهد، حتي اين اواخر که بيمار بودند و من به خانه‌شان مي‌‌رفتم با آن حال بيماري براي ريختن چاي، از جاي خود بر مي‌‌خواستند و اگر من مي‌‌گفتم: «چرا به من نگفتيد که برايتان چاي بياورم.» مي‌‌گفتند: «نه، تو مهماني، سيده هم هستي و من نبايد به تو دستور بدهم.»[6]

جشن با شکوه
حجت الاسلام مهدي اژه‌اي مي‌‌گويد: «در يکي از سفرها که در منزل شهيد بهشتي مهمان بودم، اول شب به من فرمودند: «فلاني اگر کاري نداريد، لباس‌هايتان را بپوشيد؛ چون در اتاق بچه‌ها وعده داريم.» خودشان هم لباس‌هايشان را پوشيدند، عطر زدند، موهايشان را مرتب کردند و با همديگر وارد اتاق بچه‌ها شديم. تا وارد اتاق شديم خيلي تعجب کردم، چون فکر مي‌‌کردم کساني از بيرون آمده و با ايشان ملاقات دارند. ولي ديدم در اتاق، فقط فرزندان ايشان هستند و از پدرشان دعوت کرده‌اند که امشب ما جلسه داريم. تريبون درست کرده بودند و براي برپايي يک جشن برنامه‌ريزي کرده بودند. مراسم با تلاوت قرآن شروع شد و برنامه‌هايي مثل: شعر، مقاله، سرود دسته جمعي، دکلمه و مسابقه داشتند. آقاي بهشتي هم در آن مسابقه شرکت کردند،20 دقيقه  نيز اسلايدهايي را نشان دادند. 
آقاي بهشتي به من فرمودند: «من يک ساعت به بچه ها قول داده‌ام که در خدمتشان باشم.» در پايان برنامه از ما پذيرايي شد آقاي بهشتي از آن‌ها خيلي تشکر کردند.[7]

علي‌آقا...!
مقام معظم رهبري مي‌‌فرمايند: «گاهي پدرم مثلاً مي‌‌خواست براي نماز به مسجد برود ما را هم صدا مي‌‌کرد. از بچگي به ما «علي آقا» مي‌گفتند، «علي و محمد» نمي‌گفتند، «‌علي آقا» و«محمد آقا» مي‌‌گفتند. احتراممان مي‌‌کردند (صدا مي‌‌کردند:) «علي آقا...!، علي آقا...!» « محمد آقا...!» ... بياييد برويم به مسجد. ما هم مي‌‌دويديم عمامه سرمان مي‌‌گذاشتيم و عبا مي‌‌پوشيد‌يم و با آقا مي‌‌رفتيم مسجد...»[8]

________________________
[1]. صادق، حسن زاده، کليد خوشبختي،ص 151. 
[2]. گلشن ابرار ، ج 2 ، ص 878.
[3]. محمدرضا، سبحاني نيا، مهر و قهر ، ص 31.  
[4]. غلام‌علي، رجايي، سيرۀ شهيد بهشتي، ص 74. 
[5]. محمدرضا، سبحاني‌نيا، مهر و قهر، ص 37.
[6]. سيد محمدرضا ،حسيني ،درس زندگي ،ص 34. 
[7]. غلا معلي، رجايي، سيرۀ شهيد بهشتي،ص 83.
[8]. گلشن ابرار، ج 2، ص 974.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها