پاسخ به:گنجواره ی ناب ترین اشعار ایرانی
شنبه 25 آذر 1396 11:43 PM
من که از عشق تو آرام دل و جان خواستم
از بلا آسایش و از درد، درمان خواستم
همچو شبنم حسرت نابودی خود میکشم
بوسه ای گر از تو ای خورشید تابان خواستم
گردبادم، سرنوشت من همان آوارگیست
کی برای این سر شوریده سامان خواستم؟
آن نهال گلشن افروزم که در گلزار عشق
ریخت بر من آتش از ابری که باران خواستم
شعله ی برقی شد و در خرمن جانم گرفت
قطره ی اشکی که از ابر بهاران خواستم
ای خدا، چون صبح روشن از کجا تابیده است؟
آنکه من در خلوت شبهای هجران خواستم
حیف باشد گر شوی مهتاب هر ویرانه ای
من ترا چون شمع پنهان در شبستان خواستم
تا ز باغت هر نسیمی گل به دامن میبرد
من سر خود را چو نرگس در گریبان خواستم
رنگ از خونابه ی دل شد چو گل پیراهنم
تا ترا چون شبنم اشکی به دامان خواستم
دیگر از آشفتگی ها میگریزم همچو موج
من که در دریای دل پیوسته طوفان خواستم
از دل هر صبحدم چون آفتاب آمد برون
راز آن مهری که من در سینه پنهان خواستم