در فرودگاه یک جمبوجت از نیروی هوایی آماده پرواز بود . سوار هواپیما شدیم . بعد از ظهر به مشهد مقدس رسیدیم و به آستان قدس رضوی رفتبم . حضرت حجت الاسلام طبسی تولیت آستان قدس ، ضمن بیان خیر مقدم ف سخنرانی جذابی ایراد کردند و سپس در ناهار خوری حضرت رضا (ع) که بسیار با صفا بود و هرگز از یاد نمی برم – نهار را صرف کردیم .
شب برای نماز ، به حرم مطهر رفتیم . هر کس با حضرت راز و نیازی داشت شب عجیبی بود . آخر شب به اقامتگاه رفتیم . قرار بود یک ساعت زودتر از معمول ، در حرم را برای جمع فرماندهان باز کنند . همگی مشتاق آن ساعت بودیم .
ساعت 3 بامداد به حرم مطهر امام هشتم وارد شدیم . فضایی عرفانی و ملکوتی به وجود آمده بود . صدای دعا و مناجات و توسل برادر آهنگران ، در فضا پیچید و فرماندهان جنگ در محضر امام رضا (ع) به زاری و ندبه و درخواستهای خود مشغول بودند . هر کس خلوتی داشت و رازی و نیازی .
گویی در آسمان را گشوده بودند و به بارگاه الهی پروازمان می دادند . هرکس به قدر وسع و ظرف وجودی خود گل عشق از باغ عترت می چید و در محبت خانه دل انبار می کرد .
در این فضای معنوی ، دریای صداقت موجی دیدنی داشت و دعا و نیایش همراه با گریه ها ، شنیدنی بود .
شبی بود که خود را در زمزم عشق غوطه ور می دیدیم و مست از می ناب اظهار بندگی به سرای یار ، بار یافته بودیم ، کسی قرار نداشت شبی که سافقی کوثر زلال ولایت را جرعه در کام ما خاکیان می ریخت . شبی که ای کاش سحر نداشت .
این زیبا ترین و شیرین ترین لحظات دوران من بود و ماندنی ترین خاطره عروج و توفیقی بود که نصیب ما شد .
آنجا سردارانی به زاری نشسته بودند که چند روز بعد با خون خویش وضو ساختند و به عرش الهی عروج کردند و جاودانه شدند .
از جمله : شهید حجت الاسلام والمسلمین عبد اله میثمی شهید غلامرضا آزادی ، شهید مهدی باکری ، شهید ابراهیم جعفر زاده ، شهید حاج حسین خرازی و ...
از مشهد مقدس با خاطره ای بسیار به طرف تهران حرکت کردیم و اوایل صبح به جماران رسیدیم .
در اتاق حضرت امام ، به محضر این سلاله پاک رسول خدا و فرزند صدیقه کبری فاطمه زهرا (س) مشرف شدیم .
سیمای ملکوتی و نورانیت الهی حضرت امام ، همه را جذب کرده و چشمان همه غرق در اشک بود . پس از دست بوسی همه نشستند .
شهید محلاتی در کنار برادر محسن رضایی و صیاد شیرازی نشسته بود . پس از لحظاتی با جملات بسیار دلنشین و آرامش بخش جمع حاضر را مورد تفقد قرار دادند و فرمودند :
من هر شب به شماها دعا می کنم ، نگران نباشید . شما پیروزید .
روزی به یاد ماندنی بود و خدا را شکر گذارم که در آن جمع تاریخی حضور داشتم و در کنتر امام و یاران شهیدش از آن دریای فیاض الهی بهره گرفتم .
پس از مدتی جماران را به قصد دفتر ریاست جمهوری ترک کردیم . تا حضرت آیت اله خامنه ای را ملاقات کنیم . نماز و عصر را به امامت معظم له بجای آوردیم ، آقای هاشمی رفسنجانی هم در بین دو نماز به جمع ما ملحق شدند و گفتند : بنده تازه مطلع شدم که آقایان از جنوب تشریف آورده اند .
پس از صرف ناهاری ساده و مختصر ، در محضر بزرگان نظام ، در فضایی واقعا معنوی و پر بار ، به طرف فرودگاه حرکت کردیم .
هوای تهران برای پرواز هواپیما مساعد نبود ، همه برای رفتن به قرارگاه و آمادگی برای عملیات عجله داشتیم ، اما اعلام شد فعلا امکان پرواز نیست .
هیچ کس نمی دانست تا چند ساعت این مشکل ادامه دارد و این بر نگرانیها می افزود زیرا چند روز دیگر به عملیات بیشتر وقت نداشتیم .
یکبار سوار هواپیما شدیم و پس از مدتی دوباره پیاده شدیم و به سالن فرودگاه برگشتیم . پس از مدتی سوار هواپیما شدیم هوا همچنان نامساعد بود .
شهید بزرگوار عبد ا... میثمی پیشنهاد کرد که همه متوسل به ائمه شویم و بعد برادر آهنگران ، پشت بلند گوی هواپیما به خواندن دعا و توسل مشغول شد .
شاید در هیچ هواپیمایی سابقه نداشته است که دعای توسل خوانده شده باشد . اصلا تاریخ هواپیمایی دنیا به یاد ندارد که فضای داخل یک هواپیما چنین با صفا و معنوی شود ؛ آن هم با جمع فرماندهانی که جز برای حق و عدالت نمی جنگند و همگی پیشتاز عشق به خدا و شهادت طلب و فدا کار باشند .
پس از بارش رحمت الهی بر این جمع ، خواسته آنان اجابت گردید . ناگهان تغییر مختصری در جو به وجود آمد و خلبان اعلام کرد با استفاده از این فرصت آماده پرواز هستیم .
همه خدا را سپاس گفتیم و پرنده آهنین بال در دل آسمان بیکران به پرواز در آمد و پس از ساعتی به سلامت در اهواز به زمین نشست . هر کس با شتاب به دنبال ماموریت خود رفت .
از آن جمع ، عزیزانی در این عملیات به دیدار معبود شتافتند و شرایط بندگی را تمام کردند ولی ما از کاروان عشق وا مانده ایم .
مدتی قبل از عملیات ، برادر گروهانهای امام موسی بن جعفر (ع) و امام حسین (ع) برای آموزش شنا ، به یکی از استانها اعزام شدند .
برای رعایت مسائل حفاظتی ناچار بودیم ، ماموریت اصلی یعنی آموزش شنا را در حاشیه امور دیگر انجام دهیم اما با اولین جلسه آموزش با مشکل قابل توجهی رو به رو شدیم و آن مشکل این بود که نیروهای رزمنده که مقید به رعایت اصول اخلاقی بودند حاضر به پوشیدن مایوهای کوچک شنا نشدند و همگی با شورتهای بلند خانگی معروف به خشت مالی وارد استخر شدند . مربیان شنا هم با این عمل که مخالف عرف کارشان بود ، مخالف بودند و پوشیدن مایو را الزامی دانسته و متقاعد نمی شدند .
به اتفاق فرمانده گردان امام حسین (ع) بازار آن شهر و حتی شهرهای مجاور را جستجو کردیم تا اینکه نوعی شورت دو جداره که مورد نظر ما بود و احتمال می دادیم مربیان هم راضی خواهند شد خریداری کردیم . ولی متاسفانه مربیان باز در تحمل عقیده خود ، پافشاری می کردند و با این برخورد ، تصمیم گرفتیم آن شهر را ترک کرده و به دار خوین برگردیم .
برای مسئولین آن شهر این تصمیم بسیار گران بود و باعث خجالت می شد ، لذا پیشنهاد کردند تلفنی با فرمانده لشکر امام حسین (ع) صحبت کنند .
موضوع را تلفنی به عرض رساندیم . اول تصور کردند که شوخی می کنیم . اما به محض اینکه گفتیم : قضیه جدی است ، گفتند : گوشی را به آن برادر مسئول بده . گوشی را دادم او سعی داشت قضیه را عادی و عکس العمل ما را حساسیتی بیش از حد جلو دهد .
اما شهید خرازی بعد از اندکی حوصله به او گفت : نماینده من فرمانده گردان است و هر چه او می گوید نظر من است . و در ادامه صحبت گفت :
اگر بناست به خاطر آموزش شنا خلاف شرع مقدس اسلام عمل شود . سریعا برگردید .
قاطعیت ایشان و برخورد جدی ما ، همع چیز را به نفع نظریه بچه ها تغییر داد و ماموریت آموزش شنا طبق خواسته ما که رعایت موازین شرعی و پایبندی و حفظ ارزشهای متعالی و اخلاقی اسلام بود، انجام گرفت .
شهید علی موحد دوست از فرماندهان رحمتکش و شجاع لشکر بود . او از بازماندگان قافله کردستان بود و بارها با فرماندهی صحیح نیروهای تحت امر خود ، توانسته بود به اهداف مهمی در عملیاتها نایل آید و نظر فرماندهان را به خود جلب کند .
منطقه عملیات بدر از جمله مناطقی بود که آماده سازی آن برای اجرای عملیات بسیار دشوار بود و کار طاقت فرسایی را می طلبید . فرمانده لشکر ، مسئولیت آماده سازی منطقه عملیات را به شهید موحد دوست واگذار کرد . مهمترین کار در این مرحله ، انتقال و نصب پلهای خیبری و ایجاد آبراههای جدید برای رسیدن به خط دشمن بود . روزهایی که برای سرکشی به داخل هور نی رفتیم ، حاج علی با دیگر دوستان خود ، از جمله حاج جواد ـآبکار ، سخت در گیر انتقال پلها به داخل آبراه ها بودند . در اجرای ماموریت خود ؛ شب و روزر برایشان یکسان بود . روزهای گرم و شبهای شرجی ، پشه های بسیار سمج و آتش خمپاره ها و توپخانه دشمن که هر لحظه انسان را به خاطر مصونیت از ترکشها به خیز وادار می کرد . نتوانست آنها را از کار بزرگی که برای تکمیل آن فرصت کمی داشتند . باز دارد . بالاخره تلاش آنها زمینه لازم را برای حمله به دشمن آماده ساخت .
سید علی بنی لوحی :
تقدیم به جانباز جمشید زیتانی
قبل از عملیات ، شهید خرازی به من گفت : شما باید گردان یا زهرا (س) را آماده عملیات کنی . اول راضی نمی شدیم . به ایشان گفتم :
گردان نیرو و آنادگی لازم را ندارد ، بعد گفتم : اصلا یک گردان دیگری با نیروی جدید تشکیل دهید یا با ادغام دو گردان در یکدیگر این کار را صورت دهید .
شهید خرازی گفت : اصرار بی فایده است این گردان باید تشکیل شود و پا بر جا بماند . هر چند با تعداد انگشت شمار .
و سپس ادامه داد : گردان یا زهرا برکت این لشکر است و در هر صورت باید ثابت و استوار بماند .