وهابيت علیه مهدویت (1)
دوشنبه 13 آذر 1396 10:39 AM
از گذشته هاي دور، بزرگان اهل سنت نسبت به عقايد مذهب شيعه، نگاهي نقّادانه داشته اند و همواره سؤالات و شبهاتي را مطرح مي کرده اند؛ و پاسخ هايي مي گرفته اند.[1] برخي منصفانه قبول کرده و برخي از آن سر باز مي زدند. اما اين نگاه نقّادانه با ظهور فرقة منحرف وهابيت، تبديل به دشمني و کينه توزي شد و روند آن، شديدتر و وسيع تر گشت. پس از پيروزي انقلابِ شکوهمندِ اسلاميِ ايران، وهابيت علاوه بر تشديد عداوت ها، استفاده از روش هاي مدرني چون ماهواره، اينترنت، رسانه هاي صوتي و تصويري و ... بر سرعت و شدت هجمه ها افزود.
دشمنان اهل بيت، هرگز تصور نمي کردند که فرهنگ غني شيعه بتواند چنان جوش و خروش و شور و شعوري به ملت ايران بدهد که بتوانند با دستان خالي و تنها با تکيه بر معارف اهل بيت عليهم السلام به رهبري بزرگ مردي از سلالۀ نبي مکرم اسلام صلي الله عليه و آله و سلم، يک رژيم کاملاً مسلح را که مورد حمايت بزرگ ترين قدرت هاي مادي جهان بود، شکست دهند و فقه شيعي و احکام اسلامي مبتني بر نگاه ائمه معصوم عليهم السلام را جايگزين آن کنند و نه تنها باقي مسلمانان بلکه تمام معتقدان به دنيا را نيز برادروار گردهم آورد و عزّت بخشد..به همين جهت، اين مخالفان در صدد هستند که چهرۀ نورانيِ مذهبِ تشيع را در سطح جهاني، مخدوش کنند.
شايد بتوان ادعا کرد که يکي از انگيزه هاي تهاجم وسيعِ وهابيت بر ضد مذهب اهل بيت عليهم السلام، ترس و وحشت آنان از گسترش فرهنگ برخاسته از قرآن، در ميان جوانان و دانشمندانِ تحصيل کرده و استقبال آنان از اين مکتب نوراني و مطابق با سنت راستينِ محمدي صلي الله عليه و آله و سلم است.
دکتر عصام العماد شاگرد بن باز (مفتي و فقيه سعودي) در کتابي که به مناسبت گرويدن خود به تشيع، به رشتة تحرير در آورده مي نويسد: هنگامي که کتاب هاي برادران وهابي را مي خوانيم بر يقين ما افزوده مي شود که آينده از آنِ مذهب تشيع است؛ زيرا آنان، خود، وسيلة انتشار سريع و آشنايي با مذهب تشيع در بين وهابيان مي باشند [2] .سپس از قول شيخ عبدالله الغنيمان (استاد الجامعه الاسلاميه در مدينة منوره) نقل مي کند: وهابيون به يقين دريافته اند، تنها مذهبي که در آينده، اهل سنت و وهابيت را به طرف خود، جذب خواهد کرد، همان مذهب شيعة امامي است [3].
شيخ محمد مغراوي ، يکي از نويسندگان مشهور وهابي مي گويد: با گسترش مذهب تشيع در ميان جوان هاي مشرق زمين، بيم آن را داريم که اين فرهنگ، در ميان جوان هاي مغرب زمين نيز گسترده شود [4].
شيخ ربيع بن محمد ، يکي ديگر از نويسندگان سعودي نيز مي نويسد: آنچه باعث فزوني شگفتي من گرديده، اين است که برخي از برادران وهابي و فرزندان شخصيت هاي علمي و دانشجويان مصري، اخيراً به سراغ مکتب تشيع رفته اند [5] .
اکنون، اين سؤال به ذهن مي آيد که با وجود آن که تمامي دشمنان، براي نابودي اسلام هم پيمان شده اند؛ آيا طرح مسايل اختلافي شيعه و وهابيت، با جريان وحدت منافات ندارد؟
مايکل برانت در کتاب نقشه اي براي جدايي مکاتب الهي [6] مي نويسد: افرادي که با شيعه، اختلاف نظر دارند عليه شيعه، منظم و مستحکم هستند. بايد شيعيان را کافر جلوه داد و آن ها را از جامعه جدا نمود و عليه آن ها مطالب تحرک برانگيز نوشت [7]. با اين بيان، آيا تکيه بر اختلاف نظرها و دامن زدن به تفرقه و چند دستگي، خدمت به دشمن محسوب نمي شود؟
شکي نيست که وحدت، يکي از عوامل پيشرفت ملت ها و رمز پيروزي آنان است؛ اما در جواب به اين سؤال، ابتدا بايد مشخص کنيم که منظور و هدف از وحدت چيست؟ آيا منظور اين است که افرادِ هر مکتب و مذهب و فرقه اي از معتقدات خود دست بردارند و به دين و مذهب ديگر درآيند و فرقه اي ديگر را برگزينند؛ تا همه، تحت يک فرقه و مذهب درآيند؟! يا اين که منظور و هدف از وحدت، چيز ديگري است؟
هدف از وحدت، يکي کردن مذاهب نيست؛ زيرا اين امر، کاري دشوار و حتي غيرممکن است. بلکه منظور از وحدتِ اسلامي اين است که صاحبان مذاهبِ مختلف، با تکيه بر مشترکات خود، يک صف واحد را در برابر دشمنان قسم خوردة اسلام تشکيل دهند و با دشمن واحد خود ـ که هيچ کدام از فرقه ها را قبول ندارد و در صدد نابودي همۀ آن ها و از بين بردن اصل اسلام است ـ مبارزه کنند.
شايد بتوان گفت علت فاصلة ميان مذاهب، عدم آشنايي صحيح با مباني فکري يک ديگر است. اگر صاحبان هر يک از مذاهب، با حفظ مباني اعتقاديِ خود، مسايل اختلافي را در محيطي آرام مطرح نمايند، علاوه برآشنايي با افکار هم ديگر و مشترکات ميان مذاهبشان، به تفاهم بيشتري نيز دست خواهند يافت.
متأسفانه علي رغم آن که مذاهب اسلامي توانسته بودند با الهام از رهنمودهاي قرآني[8] و بيانات پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم در پرتو توحيد و نبوت، پيوند برادري را در ميان خود ايجاد نمايند تا در مقابل تهاجم سنگين دشمنان، استوار بمانند، با پيدايش فرقة ضالة وهابيت و اتهامات نادرست آنان به تشيع، ضربات جبران ناپذيري به اتحاد مسلمانان وارد آمد.
اين فرقه، به جاي هم کاري و هم ياري، بانگ تفرقه و جدايي سر داد و خواسته يا ناخواسته، آب به آسياب دشمن ريخت و همگام با دشمنان، به نفي و طرد مسلمانان و گسترش فرقه ها برخاست.
در قرن دوازده قمري، محمد بن عبد الوهاب ، مروج اصلي افکار وهابيت، علاوه بر آن که برخي از مسلمانان (نه فقط شيعه ) را به جرم توسل به انبيا و اولياي الهي، مشرک و بت پرست قلمداد کرد و به تکفير آنان، فتوا داد؛ خونشان را حلال و قتل آنان را جايز و اموال آنان را غنايم جنگي به حساب آورد که در نتيجة اين فتوا، هزاران مسلمانِ بي گناه کشته شدند.
آري! احياي افکار خشک و منحرف ابن تيميه توسط عبدالوهاب، در شرايطي صورت گرفت که مسلمانان، بيش از هر زمان ديگري، نياز به وحدت و يگانگي داشتند و مطمئناً نتيجة اين مسير ناهمواري که وهابيت در پيش گرفته است، چيزي جز شکستن بيشتر وحدت مسلمانان نخواهد بود.
در اين نوشتار، بر آن شديم تا با بيان مختصر از سرگذشت وهابيت يا سلفي گري و طرح عقايد خشک و تنگ نظرانۀ آنان و پاسخ به ادّعاهاي بي پايه و اساس آن ها نسبت به مکتب اهل بيت، علاوه بر روشنگري و ارتقاء سطح معرفتي خوانندگان، دين خود را نيز ادا کنيم. قبل از شروع، يادآور مي شويم که روش ما در بحث، طرح علمي موضوع، به همراه نقد و بررسيِ آن است.
سلفي گري:
سلفي از ريشة سَلَف و به معناي پيشين است. محمد ابو زهره مي نويسد: مقصود از سلفيّه، کساني هستند که در قرن چهارم هجري ظاهر شدند. آنان تابع احمد بن حنبل ، - کسي که عقيدۀ سلف را زنده و براي آن، جهاد کرد- بوده و گمان مي کردند که تمام آراء و اعتقاداتشان، به احمد بن حنبل منتهي مي گردد. آنگاه در قرن هفتم ، اين روش، توسط شيخ الاسلام ابن تيميه احيا شد. او با اضافه کردن مسايلي به آن، شديداً مردم را به اين روش دعوت مي کرد. آنگاه در قرن دوازده، آراي او در جزيره العرب توسط محمد بن عبدالوهاب احيا شد که تاکنون وهابيان آن را زنده نگه داشته اند [9] .
احمدبن حنبل، رئيس خط سلفي گري
احمدبن حنبل شيباني، صاحب کتاب حديثيِ المسند و مؤسس فقه حنفي را مي توان ريشة سلفي گري دانست. وي بيش از يک قرن و نيم، پيشواي بلامنازع جهان تسنن ـ بويژه اهل حديث ـ بود و گفتارش، ملاک سنت و بدعت محسوب مي شد.
احمدبن حنبل، اصل تجسيم و تشبيه ذات خداوند را در ميان اهل حديث رواج داد. او معتقد بود که خدا در جهتي قرار دارد و بر عرش خود مستقر است. چنين تفکري، جزء عقايد مسلم و بدون ترديد اهل حديث قرار گرفت و انکار آن در حد ارتداد بود.
شخصي از احمدبن حنبل در مورد اين حديث سؤال کرد: خداوند متعال، هر شب به آسمانِ دنيا مي آيد؛ ديده مي شود و قدمش را در آتش مي گذارد و او در جواب گفت: ما به تمام احاديث، ايمان داريم؛ آن ها را تصديق مي کنيم و هيچ گونه تأويلي براي آن ها قائل نيستيم[10].
اين نوع تفکر در ميان حنبلي ها ماند تا در سال 305 هجري، ابوالحسن اشعري، پس از برگشتن از مذهب خود (معتزله) و پيوستن به جرگة حنبلي ها، تغييراتي را در اين مذهب به وجود آورد؛ اما مجدداً در قرن هشتم، برخي از حنبلي ها، مکتب احمدبن حنبل را با همان اصول احيا کردند که در آن ماجرا، ابو عباس احمدبن عبدالحليم، معروف به ابن تيميه نقش بيشتري داشت.
از خصوصيات بارز ابن تيميه، فتوا دادن برخلاف آراي مشهور و رايج مسلمين بود. مکتب وي، به دليل خشونت در کلام و بد زباني در گفتار، رواج نيافت و علماي زيادي را به نقد خود وا داشت؛ از جمله ابن حجر عسقلاني، ابن حجر هيثمي،شورکاني،تقي الدين سبکي، ذهبي و...
ابن حجر عسقلاني و شوکاني مي نويسند: مفتي شافعيِ دمشق دستور داد که در دمشق اعلام کنند که هر کس معتقد به عقايد ابن تيميه باشد خون و مالش حلال است [11].
ذهبي، دانشمند بلند آوازة عصر ابن تيميه، در نامه اي خطاب به وي مي نويسد: اي بيچاره! آنان که از تو متابعت مي کنند در پرتگاه زندقه و کفر و نابودي قرار دارند. نه اين است که عمدة پيروان تو عقب مانده، گوشه گير، سبک عقل، عوام، دروغگو، کودن، بيگانه، فرومايه، مکار، خشک، ظاهر الصلاح و فاقد فهم هستند؟! اگر سخن مرا قبول نداري، آنان را امتحان کن و با مقياس عدالت، بسنج. تا کي سخنان ناشايست خود را بالاتر از احاديث صحيح بخاري و صحيح مسلم مي شماري؟ اي کاش، احاديث آن دو کتاب، از اعتراض تو در امان مانده بود. تو، گاهي آن ها را تضعيف کرده و بي ارزش مي کني و گاه توجيه نموده و انکار مي کني! آيا وقت آن نرسيده است که از جهل و ناداني دست برداري و توبه کني؟ بدان که مرگت نزديک شده است. به خدا قسم؛ گمان نمي کنم تو به ياد مرگ باشي، بلکه کساني را که به ياد مرگ هستند، تحقير مي کني!... تو با من که دوستت هستم، اين چنين برخورد مي کني؛ پس با دشمنانت چه خواهي کرد؟! به خدا سوگند؛ در ميان دشمنانت، افراد صالح و شايسته و عاقل و دانشور، فراوان هستند؛ چنان که در بين دوستان تو افراد آلوده، دروغگو، نادان و بي عار، زياد به چشم مي خورند [12] .
شوکاني مي گويد: محمد بخاري حنفي (متوفاي 841 هـ) در بدعت گذاري و تکفير ابن تيميه، بي پرده سخن گفته است؛ تا آن جا که در مجلس خود تصريح نمود که اگر کسي ابن تيميه را شيخ الاسلام بداند، کافر است [13].
سرانجام ابن تيميه حرّاني در سال 705 هجري، در دادگاه محکوم شد و به زندان افتاد؛ اما در سال 707 از زندان آزاد گرديد و پس از آزادي، مجدداً به نشر عقايد خود پرداخت. در سال 721، دوباره به زندان محکوم شد و هم چنان در زندان ماند تا در سال 728 درگذشت.
تا پنج قرن پس از مرگ وي، بر اثر نقد تمامي عقايد او توسط علماي عصر، سخني از آن عقايد، مطرح نبود؛ تا آن که در قرن دوازده، بار ديگر افکار خشک ابن تيميه رونق گرفت و در رأس ترويج کنندگان افکارِ انحرافيِ ابن تيميه، محمدبن عبدالوهاب نجدي بود.
______________________________
1.نظير کتاب المراجعات که حاوي نامه ها و گفتگوهايي ميان عالم بزرگ شيعي، علامه سيد شرف الدّين و عالم بزرگ سني شيخ سليم البشري است.
2. المنهج الجديد و الصحيح في الحوار مع الوهابين،ص 178.
3. همان.
4. مقدمة کتاب الشيعه الاماميه في ميزان الاسلام ، ص 5.
5. مقدمة کتاب من سب الصحابه و معاويه فأمه هاويه ، ص 4.
[6]. the ology a plan to divis and desnoyle.
7. روزنامة جمهوري اسلامي، 5/3/1383؛ هفته نامة افق حوزه، 28/8/1383.
[8]. انعام / 153 ؛ آل عمران / 105.
[9] المذهب الاسلاميه، محمد ابوزهره، ص 311؛ به نقل از سلفي گري و پاسخ به شبهات ، علي اصغر رضواني، ص 16.
10. في عقايد الاسلام، از رسايل شيخ محمدبن عبدالوهاب ص 155؛ به نقل از سلفي گري و پاسخ به شبهات ، علي اصغر رضواني، ص 19.
11. الدرر الکامله، ج 1، ص147 و البدر الطالع، ج 1، ص 67.
12. الاعلان بالتوبيخ: 77 ـ تکمله السيف الصقيل رد ابن زفيل: 218.
13. البدر الطالعک 2 / 260.
پدید آورنده: نعمت الله حشمتي