0

داستان های کوتاه

 
ali_81
ali_81
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1388 
تعداد پست ها : 10633
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:داستان های کوتاه
سه شنبه 30 آبان 1396  2:37 PM

پونز روی صندلی:

در مدرسه یک بچه بدی بود که همه بچه ها را اذیت می کردد. یک روز صبرم به سر آمد، یک روز که به مدرسه آمدم چند تا پونز برداشتم. پونز ها را روی صندلی گذاشتم.

وقتی به مدرسه رسیدم دیدم که هیچ کس نیامده حتی خودش هم نبود.

سریع سر جایم نشستم. یه هو یادم آمد حسن دوستم با او در یک نیمکت می نشیندو هر روز جایشان را با هم عوض می کنند.

امروز نوبت حسن بود که سر میز بنشیند، وای خراب کاری کردم. حالا شانس اوردم که حسن مریض بود و نیامده بود. ولی کسی نفهمید که من آن جا پونز گذاشتم.

داستانهای کوتاه

تشکرات از این پست
zahra_53
دسترسی سریع به انجمن ها