0

اشعار شهادت و مناجات امام رضا (ع)

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شهادت و مناجات امام رضا (ع)
یک شنبه 28 آبان 1396  1:07 PM

هنوز ایران به ایران بودنش قدری تفاخر داشت/

هنوز انگشتر مرسوم فیروزه نبود، انگشت دور گردنش انگشتر دُر داشت/

هوای ابری مشهد از این خاک بدون معرفت هرشب دلی پُر داشت

خراسان چون پذیرفت از وجود خود ولایت را/به او دادند دربین تمام خاکها طعم امامت را/

نبات خاکها، باطعم سرخ و زعفرانی شهادت را/

به او دادند فیض رتبه ی خاک کف پای علی موسی الرضا بودن،تمام این سعادت را

پس از خواهر برادرهای خود مکه،مدینه با نجف با کربلا و کاظمین این خاک/

شده آغوش پرمهر علی موسی الرضا و مضجع ایرانی و نورانی عشق حسین این خاک

همین خاک...آه...روزی دیده درآغوش خود یک آسمان دارد/ 

درآغوشش علی موسی الرضا صاحب مکان و حضرت صاحب زمان دارد/

برای بوسه بر نعلین او صدها دهان دارد/

نمی دانست اما خاک مشهد ازچه میل مادری بر بوته زار زعفران دارد

مرور خاطرات خاک مشهد رفت تا روزی که آقایم عبا برداشت/

دوباره کوچه ای در خاطراتش ردپا برداشت/

اگرچه رفت دربرگشت کم کم قامتی درکوچه تا برداشت/

به قدری که برای راه رفتن هم عصا برداشت

از اینجا روضه را انگور با چشمان سبز خویش می گوید/

به سینه زهر دارد زهر، اگر با اندکی تشویش می گوید:

مرا درظرف مأمون چید بادقت/

عقب رفت و جلو آمد مرا ازهرطرف پائید بادقت/

اگر از این طرف...یا آن طرف...آری جوانب را چنین سنجید بادقت/

سپس با سوزنی درسینه ی من زهر را پاشید بادقت

کنار خوشه های دیگر انگور من می آمدم اما دلم خون بود/ 

خودم را هی کشیدم تا مبادا که مرا بردارد اما بخت یار دست ملعون بود/

بمیرم،وای از آن لحظه ای که دست من در دست مأمون بود

تعارف کرد آری لعنتی من را تعارف کرد/

بماند اینکه آقا خوب می دانست من مسموم هستم چونکه درعالم تصرف کرد/

گرفت ازدست مأمون خوشه را آقا زمان یک لحظه در جایش توقف کرد؛/

همینکه سبزی لبهای من با سرخی لبهای آقایم تصادف کرد

منی که آرزویم بوسه برخاک کف پای امامم بود/

بخشکد شانس این سان قرعه ی لبهای آقایم به نامم بود

از اینجای روایت روضه ات را کوچه می گوید/

نشسته در مدینه کوچه پای کوچه ای در طوس تا اینکه ببیند او چه می گوید

عبا بر دوش چون کشتی بی لنگر به دریا زد/

همینکه زهر دراعماق قلبش آستینش را به بالا زد

شبیه مادرش در کوچه آقا می نشست و باز بر می خاست/

به همراه امامش نیز دنیا می نشست و باز بر می خاست/

بدین سان در درونش زهر از پا می نشست و باز بر می خاست

من کوچه برایش می شدم یک راه طولانی/

من کوچه برایش می شدم مانند آن کوچه که می دانی/

وآخر کوچه ی تنگ مدینه ضرب شد در کوچه ی تنگ خراسانی

نمی دیدند مردم من چهل تا مرد را دور امام از دور می دیدم/

چهل تا مرد را با تازیانه دور او مسرور می دیدم/

گذشته از رگش زهر و به دور قلب آقا شعله ی انگور می دیدم

کشاندم من زمین را زیر پایش تا رسید آخر دم خانه/

عبا برسر غریب طوس توی حجره جان می داد مظلوم و غریبانه/

رضا ماند و جواد آمد، رسید آخر سرشمعی به روی پای پروانه

مهدی رحیمی

 
 
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها