پاسخ به:پیام تسلیت (همدردی با مرزداران)
چهارشنبه 24 آبان 1396 11:52 AM
به آرامش دیروز فکر میکنم؛ به سوسوی باد هنگام پیچیده شدن در برگهای نیمهزرد درختان غرب. به لبخند پدری که دیروز غروب به امید آغوش گرم دختر؛ کلیدش را در قفل در چرخاند و تمام خستگیهایش از کار روزانه را پشت در گذاشت؛ تا با خانوادهاش عشق را، آرامش را و هستی را نفس بکشد... به دختری که دستهایش را دور گردن پدرش حلقه کرده بود... دیروز ... همین دیروز عصر دستهای کوچکش را دور گردن مردانه پدر حلقه کرده بود و از هیچ چیز نمیترسید... اما امروز غروب عجیب همهجا... حتی همان درختهای خیابانهای غرب که در سرمای باد به خود نمیلرزیدند؛ پس از آن لرزش غریب در سکوتی مرگبار فرورفتهاند و حتی نمیتوانند سایههایشان را آرامشی کنند برای دختران بیپدر شدهای که دستهایشان هنوز بیقرار شانههای گرم دیروز است و نگاههای بیرمقشان باور نمیکند که دیگر مادر در گوششان لالایی نمیخواند... بغض میکنم از دیدن زانوهای غمزده کودکان چندسالهای که برای همیشه باید سنگینی سری پر از درد و اندوه را به دوش بکشند... .