واکسن گاوی
پنج شنبه 20 مهر 1396 10:16 AM
واکسن گاوی
یک مادر و یک پسر با هم زندگی می کردند. مادر کار می کرد و پسر ول می گشت.
یک روز مادر پسرش را صدا کرد و گفت: پسرم وقتش رسیده که تو هم بروی سرکار.
پسر جواب داد: ای بابا کار کجا بود؟ مادر گفت: من برات پیدا می کنم. مادر گشت و توی یک آجیل فروشی برای پسرش کار پیدا کرد. فردا صبح مادر و پسر راه افتادند و رفتند سرکار.
عصر مادر برگشت. دید چراغ ها روشن است و پسرش وسط اتاق دراز کشید و تخمه می شکند. پرسید: چرات زود برگشتی؟ آجیل فروشی چی شد؟ پسر آهی کشید و گفت:
ای داد بی داد/ تخمه بو می داد/ به من نمی داد/
منم بو دادم/ به ون ندادم/ ار دنگی خوردم/ بیرون افتادم.
مادر دید پسرش خیلی شکموست و کار کردن توی آجیل فروی و رستوران به دردش نمی خورد. این بود که توی خیاطی برایش کار پیدا کرد.
فردا دوتایی رفتند سرکار. اما وقتی مادر برگشت دید پسرش چند تا لباس کج و کوله پوشیده. جلوی آینه ایستاده و سوت می زند.
مادر پرسید: پسرم کار تو خیاطی چه طور بود؟ پسر آهی کشید و گفت:
خیاظ دلم سوخت/ هر چی لباس سوخت/
به من نفر وخت/ منم دوزیدم/ خودم پوشیدم/ خیاط من و زد/ بعد بیکارم کرد.
مادر دوباره راه افتاد و این بار در یک گل فروشی بای پسرش کار پیدا کرد. اما فردا وقتی برگشت دید پسرش وسط یک عالمه گل خَر خُر می کند! عصبانی شد و گفت: این جا چه خبر است؟ کارت چی شد؟ پسر جواب داد:
گل فروش من/ ماشین گل می زد/ به من نمی زد/
من گل برداشتم/ رو هم گذاشتم/ به آستین زدم/
شلوار جین زدم/ به یقه زدم/ پیژامه زدم/
رو موهام زدم/ پشت گوشام زدم/ گل فروشیه دید/
خوب به من خندید/ گوشم و کشید/ اخراجم کردید/
مادر تا صبح راه رفت و فکر کرد. صبح زود رفت بیرون و وقتی برگشت گفت: یک کار مناسب برات پیدا کردم. آن وقت پسرش را برد پیش دام پزشک. عصر شد و برگشت خونه و دید چراغ ها خاموش است با خودش گفت: مثل این که این بار پسرم سر کار بند شده.
مدتی گذشت. پسر لنگ لنگان و ناله کنان از راه رسید. مادر پرسید: خواب امروز چه طور شد؟
پس گفت:
دام پزشک اومد/ همش واکسن زد/ توی باغه زد به الاغه زد/ تو طویله زد/ به اون فیله زد/
توی لونه زد به میمونه زد/ به بره می زد/ آهسته می زد/
به من نمی زد/ من واکسن زدم/ در اومد دادم/ از پا افتادم/ دام پزشکه اومد/
اولش خندید/ بعدش جیغ کشید/ بچه کجایی؟/ ان قد کجایی؟/ از فردا دیگه/ تو هم از مایی/
پسر این ها راگفت و لنگ لنگان رفت توی اتاق و در را بست.
مادر پرسید: چه کار می کنی؟
پسر گفت: دکتر چند تا کتاب داده تا بخوانم و امتحان دهم. می خواهم دستیارش شوم.
مادر خندید و گفت: عجیب است. اما انگار این پسر تنبل برای کاری شدن احتیاج به یک واکسن گاوی داشت.
- منبع: ماهنامه نبات