خیانت ابن خلدون
دوشنبه 20 شهریور 1396 11:25 PM
وی می نویسد:
وقتی كه فسق و فجور یزید برای همه مردم روزگارش آشكار شد، شیعیان اهل بیت: در كوفه، گروهی را پیش حسین (ع) فرستادند و او را به سوی خود خواندند تا به رهبری او قیام كنند. رای حسین چنین قرار گرفت كه بر یزید خروج كند؛ چون فسق یزید را آشكار و خود را با پشتیبانی كوفیان بر این كار توانا می دید و گمان می برد كه اهلیّت و شوكت در كار را دارد. اهلیّت را چنان كه خود نیز تصور می كرد، داشت. اما درباره شوكت اشتباه می كرد. خدا او را بیامرزد[!]...
پس اشتباه حسین آشكار شد؛ ولی این اشتباه در امور دنیوی بود و اشتباه در امور دنیوی به او ضرر نمی رساند. اما در حكم شرعی اشتباه نكرد؛ چرا كه حكم شرعی منوط به ظن و رای خودش بود و رای او چنین بود كه خیال می كرد بر این كار قدرت دارد. ابن عباس و ابن زبیر و ابن عمر و برادرش محمد حنیفه و دیگران، وی را از رفتن به كوفه بر حذر می داشتند؛ چون اشتباه وی را در این باره می دانستند.
با این حال چون خواست خدا چنین بود او از راه خودش برنگشت. اما جز حسین، از صحابه همه آنان كه در حجاز و شام و عراق با یزید بودند و هم پیروان آنان، رای همگی این بود كه خروج بر یزید، فاسق هم كه باشد، جایز نیست؛ زیرا كه هرج و مرج و خون ریزی را در پی خواهد داشت و به همین جهت در این باره اقدامی نكرده، از رای حسین پیروی نكردند و با این حال وی را نیز انكار نكردند او را گناهكار نشمردند؛ چرا كه او خود مجتهد و اسوة مجتهدان بود و تو را این اشتباه نمی رسد كه بگویی آنان كه با حسین مخالفت كردند،نشستند و او را یاری نكردند، گناه كردند؛ زیرا آنان كه با یزید بودند اكثریّت اصحاب را تشكیل می دادند و به خروج بر یزید رای نمی دادند.
با این حال حسین نیز با رای و حق خودش در كربلا بود و به صحابه استشهاد می كرد و می گفت: بروید از جابربن عبدالله و ابوسعید خدری و انس بن مالك و سهل بن سعید و زید بن ارقم و مانند آنان، بپرسید. و از اینكه از یاری او بازنشسته بودند، منكر و متعرّض آنان نمی شد؛ زیرا می دانست كه یاری نكردن آنان نیز از سر اجتهادشان است، همان طور كه اقدام او نیز از سر اجتهاد بود...
جنگ با سركشان و گردنكشان، یك شرطش هم از دیدگاه صحابه «به رهبری امام عادل بودن» است كه در مسئله مورد بحث ما آن شرط مفقود است. پس نه جنگ حسین با یزید جایز بود و نه درگیری یزید با حسین روا بود. [!]
چنان كه پیداست «صحابه پرستی»، شالوده این عبارت های عجیب است. وی عفّت قلم را نیز رعایت نكرده و در این عبارت های كوتاه نزدیك به ده بار عبارت «غَلَطَ» را در حق سیدالشهدا و سید جوانان بهشت (ع) به كار برده و «غلط الحسین » نوشته است و با بی انصافی تمام از قیام امام حسین (ع) با عنوان و عبارت «خروج» و «خارجی» یاد كرده است.
او حتی در تاریخ مفصلی كه پرداخته است، آنگاه كه به دوران یزید و قیام امام حسین (ع) رسیده، از گزارش حماسه حسینی و فاجعه كربلا سرباز زده است و فقط تا اعزام مسلم بن عقیل به كوفه پیش رفته و با خالی گذاشتن چند صفحه، تاریخ خویش را پی گرفته است؛ تا آنجا كه ناشران تاریخش مجبور شده اند، این خلأ و بُرِش تاریخی را از تواریخ دیگر وام گیرند و این نقص را به نوعی جبران كنند.
در اینجا چند احتمال به نظر می رسد: احتمال اول این است كه خود ابن خلدون این كار را نكرده است، به این معنا كه چندین صفحه خالی و سفید برای این كار گذاشته بود كه برگردد و در فرصت مناسب تكمیل كند و بنویسد اما میان دو بن بست افتاده بود كه نمی توانست راه به جایی ببرد؛ اگر به صورت صحیح می نوشت، دنیایش در خطر بود و ترس از مقام و مریدان مانع از این كار بود و اگر به صورت غلط و نادرست می نوشت همچنان كه در مقدمه اش نوشته است، دین و آخرتش در خطر بود و عقل و وجدانش اجازه این كار را نمی داد.
” ابن عساكر خواسته است كه شیعیان را مردمانی نامعقول و خرافی نشان دهد. وی در حقیقت با این ترفند ماهرانه كه به ظاهر مقدس می نماید حماسه عاشورا را استهزا كرده است. "
كه تحریف حادثه كربلا با آن بزرگی كه به قول خود ابن خلدون «از شنیع ترین واقعه ها در اسلام است كه باعث كینه و عداوت بزرگی شد.» تناقض نویسی های بسیار لازم داشت كه با توجه به طول و تفصیل فاجعه كربلا، فرصت زیادی را می طلبید و از طرفی عجله داشت كه تاریخش را به پادشاهی از ملوك بنی مُرَیْن كه درباره وی بدترین چاپلوسی ها و تملق گویی ها را كرده است، هدیه كند و این تحفه را به پادشاهی، كه وی را امیرالمومنین خوانده است، پیش كش كند. اما این فرصت را نیافت و به همان صورت كه چند صفحه را درباره حادثه عاشورا خالی گذاشته بود، به پادشاه بخشید تا به نان و نوایی كه می خواست، هر چه زودتر برسد.
احتمال سوم این است كه ابن خلدون این قسمت را نیز مثل قسمت های دیگر تاریخش با همان سبك و سیاق و با جانبداری از خلفای اموی نوشته بود، اما بعدها آنان كه برای استنساخ و نسخه برداری اجیر شدند، به بخش گزارش های مربوط به عاشورا كه رسیدند از ترس خدا و روز جزا وجدان خود را چنین آرام كردند كه از نسخه برداری و نوشتن این قسمت سر باز زدند تا بیش از آن شریك جرم ابن خلدون نشده باشند.
احتمال چهارم ـ این است كه ابن خلدون خود در اصل نمی خواست حوادث دلخراش و تاثیرگذار عاشورا را گزارش كند؛ چرا كه این كار، دلها را به نفع اهل بیت (ع) و به ضرر معاویه و یزید بر می انگیخت و سنگدلی و بی رحمی و ستمگری اتباع خلفای بنی امیه را، كه وی آنان را هم خلفای راشدین می نامد، نشان می داد. و این همان چیزی است كه ابن خلدون به سختی از آن می گریزد. پس بهتر آن دیده است كه از اصل قضیه بگذرد و از فاجعه ای به آن بزرگی چشم بپوشد تا بلكه فراموش شود و از خاطرها محو گردد!
نكته ای كه می تواند احتمال چهارم را تاكید و تایید كند، در روش متداول و مرسومی نهفته است كه اتباع «اسلام خلافتی» در پیش گرفته بودند و همچنان به پیش می رفتند. پیروان اسلام خلافتی برای كوبیدن «اسلام امامتی» همیشه سعی در محو آثار عاشورا داشته اند و تاریخ نویسان درباره هر یك به نوعی درباره عاشورا كوتاه آمده و حق كشی های گوناگونی كرده اند. برای نمونه می توان به كتاب هشتاد جلدی تاریخ دمشق مراجعه كرد. ابن عساكر دمشقی در این تاریخ مطوّل خود، مفصل تر از همه همسلكانِ خود از عاشورا سخن گفته است؛ اما چگونه و چرا؟
حال جا دارد پیش از آنكه به سراغ ابن عساكر و تحریفات وی برویم، دیدگاه چند تن از دانشمندان و پژوهشگران شیعه و سنی را درباره ابن خلدون نقل كنیم. استاد علامه محمدتقی جعفری می نویسد:
«منظره شگفت انگیز عاشورای حسین برای ابن خلدون ها كه می كوشند خدا و خرما را بدون تعدیل و تفسیر خرما، در دلهای آدمیان جای بدهند، مخلوطی از اشتباه قابل اغماض، و حق و حقیقت ابدی می نمایند!»
نویسنده و روزنامه نگار عرب زبانی كه به تازگی از مذهب عامه روی برتافته و به مذهب تشیع گرویده است، درباره ابن خلدون می نویسد:
اگر نبود مگر تنها حوادث كربلا، هر آیینه كافی بود تا حقیقت كفر بنی امیه را آشكار سازد و پرده از روی نفاق اموی بردارد. نفاقی كه در نفوس بنی امیه رسوخ كرده بود و آنان با همین نفاق همیشه در پی فرصت بودند تا آن را با بی رحمی و خشونت بر ضد آل علی به كار گیرند... و با واقعه كربلا این فرصت بزودی و با سرعت به دست آنان افتاد... خون هایی كه در كربلا ریخته شد كافی بود تا به آنچه از بنی امیه توقع بود صورت واقعی بدهد و نفاق اموی را آشكار سازد.
پس از عاشورا دیگر در نفاق بنی امیه تردیدی نماند مگر پیش كسی كه خدا دلش را مهر زده باشد و وی را در چاه ضلالت ناصبی ها و سوداگران خلافت انداخته باشد.
و ابن خلدون از آنهاست كه می خواهد با جسارت و گستاخی برای ظلم و ستم، تاریخ فریبنده ای تاسیس كند. از همان مقدمه، قواعدی جعل می كند تا میراث امویان و عباسیان را حفظ كند و به نام تاریخ به خورد مردم دهد. اگر حادثه كربلا چنان سرانجام می یافت كه پیروزی دنیوی را برای امام حسین (ع) در برمی داشت ابن خلدون به هیچ وجه از ستایش آن قیام و همچنین از توبیخ و تعریض به دشمنان امام حسین (ع) تخلف نمی كرد. چرا كه اصل عقلی پیش او «با برنده بودن» و «الصلاهُ مَعَ مَنْ غَلَب» است.
همین نویسنده كه خود عمری را با اتباع اسلام خلافتی سپری كرده و حرف آنها را بهتر و زودتر از دیگران می فهمد و درك می كند یافته های ابن خلدون را درباره تبرئه یزیدبن معاویه و تخطئه حسین بن علی (ع) كلمه به كلمه به نقد و بررسی كرده و هر چه ابن خلدون با خیال خود رشته بود پنبه كرده است و در جایی به نقل از پژوهشگری بی طرف و غیر مسلمان می نویسد:
ابن خلدون دارای شخصیت وقیحی است؛ جز حقوق قدرت حاكم، حق دیگری را به رسمیت نمی شناسد؛ تنها به قدرت و جاه می اندیشد و غیر از طغیان، از درك و فهم همه چیز ناتوان است.
نویسنده اثر گران سنگ الاامام صادق و المذاهب الاربعه كه آن را در ردّ یاوه سرایی های ابن خلدون نوشته است، در ضمن شناسایی وی، می نویسد:
مثل اینكه هاله و هیبت بزرگداشت و تقدیرها، كه برخی نویسندگان برای ابن خلدون می كنند همانان را از شناخت شخصیت این مرد آنچنان كه بود دور كرده است و آنان را از پی بردن به آن دسته از اشتباه ها و خلاف گویی هایی كه مقدمه وی متضمن آنها است باز داشته است.
بارها بیشتر پژوهشگران و نویسندگان را دیده ایم كه به صرف تقلید از گذشتگان به تجلیل ابن خلدون می پردازند بدون اینكه با افكار و خرافه گویی های وی آشنا باشند. در واقع ابن خلدون چنان بود كه استاد موسی سلامه توصیف كرده است؛ اشتباه فاحش ابن خلدون در تحقیر، و اندك و ناقص نمایاندن تمدن عرب دیده می شود. وی در این مورد، به تمام معنا كور است و هیچ روزنه ای از روشنایی در دیدگاه وی دیده نمی شود... و آنچه را در مقدمه تاریخش از علوم اجتماعی و عمران و... آورده است از نوشته های «اخوان الصفا» دزدیده و به نام خود نشر داده است...
بالاترین دلیل بر اینكه وی با تجاهل ورزی حقایق را تحریف كرده، موضع خصمانه ای است كه در برابر اهل بیت (ع) گرفته است؛ پیداست كه این ستم ورزی جز انگیزه های سلطه طلبی و قدرت پرستی، دلیل دیگری نداشته است. ابن خلدون آن چنان تشنه قدرت و جاه بوده است كه از خود بی خود شده و قلمش را به سود ستم و به ضرر حق و حقیقت جاری ساخته است.
«و این كار از كسی چون ابن خلدون، كه در زیر سایه دولت و قدرت دشمنان اهل بیت (ع) پا گرفته و نام و نان یافته بود، چندان بعید نیست؛ زیرا وی بنده پادشاه عصرش و اسیر شیطان درونش بوده است.»
از چنین شخصی، جز تحریف عاشورا و تبرئه یزیدبن معاویه چه انتظاری می توان داشت؟ وی با صراحت می نویسد: فسق یزید بر همه اهل روزگارش آشكار شده بود و در فاسق بودن وی همگان حتی دشمنان امام حسین (ع) نیز متّفق بودند، باز با این همه امام حسین (ع) را خارجی می خواند و قیام حضرتش را خطا و غلط می پندارد. حال باید دید هم قطاران ابن خلدون، آنان كه جسارت و گستاخی او را در خود نمی دیدند برای تحریف عاشورای حسینی چه اندیشیده اند و دست به چه حیله هایی زده اند؟
منبع: اطلاع رسانی مذهبی عقیق
تبیان