اگر بر جامعهها قانون و سنت حکومت مىکند پس تصادف در تاریخ چه مفهومى دارد؟
دوشنبه 20 شهریور 1396 10:57 PM
تصادف معانى و مصادیق گوناگونى دارد و هر معنایى براى خود حکم خاصى دارد که از نظر خوانندگان گرامى مىگذرد:
1. تصادف: وجود پدیدهاى بدون علت، اعم از علت طبیعى و غیرطبیعى. تصادف به این معنى از نظر دانشمندان مردود است و هیچ دانشمندى که بتوان نام دانشمند روى او نهاد، نمىتواند تصادف به این معنى را توجیه کند.
در قرآن مجید، پیوسته سعادت را از آن کسانى دانسته که ایمان آنان، تکلیفزا و عملآفرین باشد و جمله «إلا الذین آمنوا وعملوا الصالحات» در قرآن شصتوسه بار، وارد شده و ایمان و عمل را با هم ذکر کرده است، تو گویى ایمان واقعى آن است که به دنبال آن کار و کوشش مطابق ایمان بهوجود آید.
در میان دانشمندان فقط «هیوم انگلیسى» است که منکر چنین قانون عقلى شده است و علت آن این است که این دانشمند، میخواهد همه مسایل را از طریق حس و تجربه ثابت کند، در حالىکه حس و آزمایش از اثبات چنین قانونى عاجز و ناتوان است.
اگر کسى در تحولات طبیعى و یا تاریخى لفظ تصادف را به کار میبرد هرگز نمىخواهد بگوید حادثهاى خودبهخود و بدون علت بهوجود میآید بلکه مقصود آنها از لفظ تصادف، معناى فلسفى آن یعنى «بخت و اتفاق» است.
2. تصادف: پیدایش نظام و سنتى بدون علل آگاه و محاسبه عقلى و به اصطلاح: تفسیر نظم جهان از طریق یک رشته علل مادى فاقد شعور و درک! تصادف به این معنى مورد نظر مادىهاى جهان است، آنان میگویند ماده جهان بر اثر انفجار، و پس از یک سلسله فعل و انفعالهاى بىشمار، به این شکل درآمده و نظم و نظامى پیدا کرده است و از اجتماع آن نظمهاى کوچک، چنین نظم شگفتانگیزى بهوجود آمده است. بنابراین نظام جهان بدون علت نیست به طور مسلم علتى دارد اما نه علتى آگاه و بیدار و حسابگر.
حال آیا یک چنین تصادف میتواند سرچشمه چنین نظم بدیع و شگفتانگیز باشد یا نه، فعلاً براى ما مطرح نیست ولى بهطور اجمال یادآور میشویم که تصادفهاى بىشمار نمىتواند یک میلیاردم نظم کنونى را بهوجود آورد.
3. تصادف: پیدایش پدیدهاى از عاملى که تحت ضابطه و قاعده کلى نیست و نمىتوان پیدایش آن پدیده را پس از آن عامل، یک قانون کلى تلقى کرد، تصادف به این معنى یک اصطلاح رایج در زبان عمومى است مثلاً میگوییم در مسافرتم به مشهد، با دوست دیرینهام که سالیان درازى بود ندیده بودم تصادفاً ملاقات کردم، یا فلانى چاهى میکند تا به آب برسد تصادفاً به گنج رسید.
بهطور مسلم پیدایش چنین پدیدهاى با این شرایط، جنبه کلى و ضابطهاى ندارد یعنى چنین نیست که در هر مسافرتى به مشهد به ملاقات دوست خود نایل آییم یا در چاه کندنى به گنج برسیم بلکه یک سلسله علل و شرایطى خاص، ایجاب کرده است که در اینجا چاه بکنیم و نتیجه آنها این شده است که در فعالیت خود به گنج برسیم ولى هرگز رابطه کلى و دایمى میان کندن چاه و پیدا شدن گنج وجود ندارد چون رابطهاى وجود ندارد از این جهت پیدایش یک چنین پدیده، نمىتواند تحت ضابطه و قاعده در آید.
نتیجه این که نداشتن علت، مطلبى است و کلى نبودن و تحت ضابطه نبودن مطلب دیگرى است و به تعبیر فلسفى این پدیده لازمه نوع علت نیست (یعنى هر چاه کندن ما را به گنج نمىرساند) هر چند لازمه حفر در آن نقطه خاصى که قبلاً گنجى در آنجا پنهان شده است، میباشد.
تفسیر حوادث تاریخى از طریق تصادف به همین معنى سوم است مثلاً در تفسیر شروع جنگ بینالملل اول، مورخان مینویسند: با کشته شدن ولیعهد کشور اتریش آتش جنگ در اروپا شعلهور گردید، یعنى یک اتفاق کوچک و قتل یک شاهزاده سبب شد یک چنین فاجعه عالمگیر پدید آید.
در اینجا بکار بردن لفظ تصادف به همان معنایى است که گفته شد یعنى با در نظر گرفتن یک رشته شرایط در منطقه، آتش جنگ از این جرقه شعلهور گردید و این بهانه شد که نیروهاى آماده وارد کارزار شوند و جنگ گسترش یابد ولى یک چنین پیامدی از قتل ولیعهد تحت ضابطه کلى و دایمى نیست زیرا چه بسا در جهان ولیعهدهایى کشته شوند در حالى که آب از آب تکان نخورد و چنین فاجعه جهانى پدید نیاید. البته بدون شک در مورد شعلهور شدن آتش جنگ شرایط و نابسامانىهاى زیادى از نظر سیاسى و اقتصادى و تضادهاى ایدئولوژیک زمینه اصلى را تشکیل میداده و قتل ولیعهد تنها جرقه بوده است در یک انبار باروت.
در داستانها و سرگذشت امتها از پیروزىهایى سخن به میان آمده که میتوان آنها را از مجراى تصادف به معناى سوم تفسیر کرد و در اینباره داستان به اندازهاى است که نمىتوان به همه آنها اعتماد کرد و یا قسمت مهم آنرا نقل نمود ما فقط به نقل دو داستان اکتفا میکنیم، آنگاه مطلب لازم را یادآور میشویم:
1. عمادالدوله دیلمى، اصفهان و فارس را محاصره کرد و نماینده خلیفه را بیرون راند، ولى سرانجام هزینه خود را پایان یافته دید و بیم آن داشت که سربازان او بر اثر تهیدستى، به مال مردم دست دراز کنند و نارضایتى مردم را فراهم سازند، ناگاه چشم به سقف افتاد دید که مارى از سوراخ سر بیرون آورد و دوباره به عقب برد، و این کار چندین دفعه تکرار شد.
آنان که در کسب استقلال و آزادى در انتظار تصادفها نشستهاند و پیوسته میگویند امید است درى به تخته بخورد، معجزهاى رخ دهد، هیچگاه به آرزو و امید خود نمىرسند.
عمادالدوله دستور داد که سقف عمارت را برداشتند و مسیر مار را تعقیب کنند سربازان سقف را برداشتند و در انتهاى سوراخ به خمهاى مملو از اشرفى برخوردند که حاکم سابق آنها را براى روز مباداى خود ذخیره کرده بود، و بهرهگیرى از آن، نصیب عمادالدوله گردید. (از گوشه و کنار تاریخ)
2. امیر اسماعیل سامانى تمام نقدینههاى خود را در هرات از دست داد، او براى این که سربازانش به اموال مردم دستبرد نزنند دستور داد که همگى به خارج شهر کوچ کنند، او سپاه خود را بدون مقصد به حرکت درآورد، ناگهان چشم لشکریان به زاغى افتاد که بالاى سر آنها پر میزد و گردنبندى در منقار داشت، آنان زاغ را تعقیب کردند، زاغ گردنبند را در چاهى افکند، به دستور امیر، تنى چند وارد چاه شدند که ناگهان با صندوقى مملو از زر و جواهر روبرو شدند که غلامان عمرو لیث صفارى حاکم پیشین، هنگام گرفتارى او، آنرا ربوده و در این چاه پنهان کرده ولى موفق به بیرون آوردن آن نشده بودند. (از گوشه و کنار تاریخ)
این دو داستان و دهها داستان دیگر از این نوع، جریانهاى استثنایى است که هرگز نمىتواند ملاک عمل گردد و هرگز نمىتوان گفت که در زندگى باید در انتظار چنین تصادفهایی نشست بلکه ملتهاى زنده در گشودن مشکلات هیچگاه در انتظار تصادفها و ظهور کرامتها ومعجزهها از اولیاى الهى نمىنشینند بلکه خود را موظف میدانند که از طریق کار و کوشش بر دشوارىها پیروز شده و گره از زندگى بگشایند، زیرا میدانند که جهان آفرینش بر یک رشته علل و اسباب طبیعى استوار است و جامعه انسانى موظف است که در نیل به مقاصد خود، درب علل را بکوبد و از طریق آنها به مقصد برسد.
پیامبر عالیقدر اسلام و اولیاى الهى در زندگى فردى و اجتماعى خود، در انتظار معجزهها ننشسته و پیوسته با اتکاى به فضل و کرم خدا، از طریق کار و کوشش به اهداف خود میرسیدند و لحظههایى که جان ها به لب میآمد و نفسها در سینه تنگ میشد و تمام دربها را بسته میدیدند، باز از پاى نمىنشستند، با توجه و نیایشها که خود نیز یک نوع سببخواهى و تمسک به اسباب است وظیفه خود را انجام میدادند، در زبان عرب مثلى است میگویند: «ما حک ظهرى غیر ظفرى»، پشت مرا جز ناخنم کسى نخارد. و در زبان پارسى همین مثل، معادلى دارد و شاعرى میگوید:
به غمخوارگى جز سر انگشت من
نخارد کس اندر جهان پشت من
آنان که در کسب استقلال و آزادى در انتظار تصادفها نشستهاند و پیوسته میگویند امید است درى به تخته بخورد، معجزهاى رخ دهد، هیچگاه به آرزو و امید خود نمىرسند.
در قرآن مجید، پیوسته سعادت را از آن کسانى دانسته که ایمان آنان، تکلیفزا و عملآفرین باشد و جمله «إلا الذین آمنوا وعملوا الصالحات» در قرآن شصتوسه بار، وارد شده و ایمان و عمل را با هم ذکر کرده است، تو گویى ایمان واقعى آن است که به دنبال آن کار و کوشش مطابق ایمان بهوجود آید.
منبع: آیةاللهالعظمی جعفر سبحانی؛ روزنامه افق حوزه
تبیان
از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست