0

حکایت ها ی شیرین

 
ali_81
ali_81
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1388 
تعداد پست ها : 10633
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:حکایت ها ی شیرین
چهارشنبه 15 شهریور 1396  2:51 PM

 گدای دانا:

دو مرد ولگرد و خوش گذران در بازار استهزا کنان و خندان  به گدایی  می رسند. گدا چشم به مغازه ها و گاریچی  های دوره گرد فروشنده دارد. دو مرد چشمکی به هم می زنند و نزدیک گدا می روند.

مرد اول: آهای گدا  هی با تو هستم. چه می خواهی؟

مرد دوم: گرسنه ای؟ غذا می خواهی؟ تعارف نکن. دلت چه می خواهد؟ بگو تا برایت بیاورم.

گدا: دلم می خواهد که هیچ نخواهم.

مرد اول گیج و مات پرسید: دلت می خواهد که هیچ نخواهی؟

گدا گفت: 

معده چون پر گشت و همه درد خاست     سود مدارد همه اسباب راست 

 

حکایت های شیرین

 

  منبع: ماهنامه  تبلیغات اسلامی

تشکرات از این پست
zahra_53
دسترسی سریع به انجمن ها