داستانهایی از علامه مجلسی (ره)
دوشنبه 30 مرداد 1396 11:38 AM
شب وصل:
مطالعه میکرد. چشمش به حدیثی از امام صادق (علیهالسلام) افتاد:«وقتی مؤمنی بمیرد و چهل مؤمن بر جنازه او حاضر شوند و بگویند؛ خدایا! ما جز خوبی چیزی از او
نمیدانیم و تو بر حال او، از ما داناتری؛ خداوند فرماید: من گواهی شما را درباره او پذیرفتم و آمرزیدم آنچه را از او میدانستم و شما نمیدانستید».
برق از چشمانش پرید. تا صبح خوابش نمیبرد و مبهوت این همه لطف خداوند بود.
فردا منبر رفت. و شروع کرد: بسماللهالرحمنالرحیم … اشهد ان محمد رسولالله و اشهد ان علیا ولی الله … اشهد ان الصراط حق … و بعد گفت: ای مردم، این
است اعتقاد و ایمان من. از شما میخواهم که شهادت بدهید به آن چه از من شنیدید و این شهادت را بر کفن من بنویسید. دستور داد، کفنی آوردند و مردم، همه شهادتشان
را روی آن نوشتند و این شد سنتی حسنه در میان شیعیان که هنوز هم کم و بیش ادامه دارد.
سال ۱۱۱ ق، ماه رمضان، روز بیست و هفتم؛