داستانهایی از علامه مجلسی (ره)
دوشنبه 30 مرداد 1396 11:38 AM
خط خاطره:
نامش سید نعمتالله بود. به آرزویی بزرگ رسیده بود.
چهار سال اجازه پیدا کرد تا در خانه علامه ساکن شود، برای شاگردی. خوشکلامی علامه، مبهوتش میکرد. گاهی حدیثی را از زبان علامه میشنید که به نظرش میرسید تا
بهحال نشنیده و تازه است، اما آخر کلام میفهمید که این همان حدیثی است که دیشب خواندم. شیخالاسلام شاهحسین صفوی بود، یعنی در دستگاه قضاوت و رسیدگی به امور
زنان بیوه و یتیمان میکوشید.
با خود عهد کرده بود کهکار مردم را زود و خوب راه بیندازد. کاری را به فردا نمیسپرد. نمازجماعت هم که برکت کارش بود. آشنا و غریبه، همه میدانستند که چقدر
وقت علامه پر است و پرخیر. همه دوستش داشتند و میخواستند میزبانش باشند. به عقیدهشان حتی برای یک وعده، میزبان علامه بودن، نعمت بود . این بود که علامه، اکثر
شبها را جایی دعوت داشت. میهمانی که تمام میشد، پرداختن به امور خانه و مطالعه، واجبتر از هرچیز به نظرش میرسید و آن همهکار و خستگی، مطالعه را محدود نمیکرد.