0

30 مرداد – روز بزرگداشت علامه مجلسی

 
zahra_53
zahra_53
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 28735
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:30 مرداد – روز بزرگداشت علامه مجلسی
دوشنبه 30 مرداد 1396  11:26 AM

حکایاتی از زندگانی پر‌خیر و برکت علامه مجلسی

و حالا میرسیم به شیرین‌ترین و جذاب‌ترین و در عین حال پر‌محتوا‌ترین و تأمل‌بر‌انگیز‌ترین بخش مربوط به این ویژه‌نامه که همانا حکایات و داستانهایی هرچند اندک از زندگانی سراسر معنویت علامه مجلسی رحمتالله علیه.
دعوت میکنم به این حکایات جالب توجه بفرمایید. البته شما عزیزان میتوانید با کلیدهای I و Shift+I روی هر داستان جابجا بشید.

  1. کلامی از حجتالاسلام والمسلمین قرائتی: درباره علت توفیق مجلسى (ره)
    در بحار از جلد ۴۲ تا ۴۶ جلدهایش براى همهى وصیت نامه هاست. مجلسى چه توفیقى داشته، پدر مجلسى یک شب بلند مىشود تا سحر نماز بخواند. حالى به او دست مىدهد و
    بین خودش و خدا اشکى و دعایى و مناجاتى و حالى. وقتى مىخواهد دعا کند فکر مىکند چه دعایى کند. در آن موقع مجلسى در قنداق و در گهواره بوده و گریه مىکند، گریه
    بچه باعث مىشود که مسیر دعایش عوض شود. مىگوید: خدایا این بچه که گریه مىکند این را مبلغ دین قرار بده و این بچه مىشود علامه مجلسى که ۲۰۰ کتاب نوشته. ایشان
    کتابهایى نوشته که حملش براى آدم مشکل است، ورق زدن آن مچ را درد مىآورد.

     

  2. علامه مجلسى و حرم حضرت على (ع)
    علامه مجلسى حکایت مىکرده که روزى قصد کردم به عتبات عالیات بروم، ابتدا به نجف اشرف رفتم. وقتى خواستم به حرم حضرت على (ع) بروم، آمادگى روحى لازم براى حضور
    در آن مرقد مطهّر را در خود احساس نکردم. بنابر این، تصمیم گرفتم تا ده شبانه روز با توسّل و راز و نیاز به درگاه الهى، آمادگى لازم را کسب کنم.
    روزها در حالى که روزه بودم، در وادىالسّلام مقام امام زمان (ع)- به دعا و راز و نیاز با پروردگار مىپرداختم و شبها در رواق مطهّر حضرت على (ع) عبادت مىکردم.
    بدین ترتیب، در این مدّت به حرم حضرت على (ع) داخل نشدم و ادب حضور را مراعات کردم و فقط از دور به آن حضرت سلام مىدادم. بعد از گذشت نُه روز، در شب دهم حالت
    کشف براى من حاصل شد. دیدم در سامرا هستم و امام زمان (ع) بر مزار پدر بزرگوارشان زیارت مىخوانند. وقتى حالت کشف تمام شد، در همان موقع، پیاده از نجف به سوى
    سامرّا حرکت کردم.
    پس از چند روز زیارت و عبادت در آنجا، به زعم اینکه آمادگى لازم را به دست آورده بودم، مىخواستم به سوى نجف اشرف حرکت کنم که در یک حالت روحانى چشمم به جمال
    امام زمان (ع) روشن شد و آن حضرت را دیدم که بر مزار پدرشان به خواندن دعا و زیارت مشغولند. همانجا ایستادم و به شیوه مداحان، زیارت جامعه را خواندم. سپس آقا
    فرمودند: «بیا اینجا!» ابهّت و شکوه آقا مرا گرفته بود، به طورى که نمى توانستم قدم بردارم. حضرت با دست مبارک اشاره کردند و فرمودند: «بیا بنشین!» من هم آهسته
    خدمت امام رسیدم. آن بزرگوار دست مبارک خود را روى کتف من گذاشتند و فرمودند:
    «نِعمَ الزّیارَه هَذِه
    ؛ چه زیارت خوبى است!»
    عرض کردم: «آقا این زیارت از جدّ بزرگوارتان، امام هادى (ع) است؟» امام زمان (ع) در حالى که به مزار مبارک عسکریین (ع) اشاره کردند، فرمودند: «بله!» در آن موقع
    سؤالهایم را از آن حضرت پرسیدم و تلطّفها دیدم و لذّت بردم و بعد از آن با آمادگى کامل به زیارت حرم حضرت على (ع) شتافتم.

   http://bayanbox.ir/view/4901804249511124488/talar-koodak.gif

 

 

اصفهان نگین فیروزه ای جهان

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها