پاسخ به:اشعار ولادت امام زمان حضرت مهدی (عج)
پنج شنبه 21 اردیبهشت 1396 7:25 PM
آمد خبر از ولىّ رحمان
اى قائم بر حق از تو قائم
هستِ همه ما ز حقّ تو قائم
اى مهدى مهد ران فرشته
جسمت ز بهشت شد سِرِشته
تو پادشه جهان مائى
در غيب و عيان به ما نمائى
تو روحى و عالمى است جسمت
مشهور به مُمكنات اسمت
اسم تو چو احمد آن محمّد
رسم تو شد آئينه ز احمد
تونور و زِ نور تو است روشنى ها
از تو است نماى ديدنى ها
خورشيد جهان به چشم روشن
پيداست ز روزنى چو سوزن
هر دل كه در او است چشم بينا
هستى تو بر او چو حق هويدا
موجود بگور است معدوم
بر كور دل است حق چه موهوم
صد شكر به دل چو آفتابى
هرچند به چشم در غيابى
از مهر تو روح هست در دل
حل گشته از او هزار مشكل
اشراق زمين به ربّ الارض است
از بهر تو اين مقام فرض است
مهرت چو شدى به دل هويدا
جنّات نعيم گشته پيدا
فضلت چو به روح شد معظّم
شد جلوه حق وعرش اعظم
لعل لب تو چو شد گهر ريز
شد جلوه كه كوثر است لبريز
نورى ز رُخَت به چشم بينا
نور است و كليم و طور سينا
رعنا قد تو چو جلوه آرد
طوبى ز بهشت گوئى آمد
يك دم چو به جلوه آورى رو
گويم به يقين كه احمد است او
چون روى ز غيب آرى اى شاه
خورشيدبه نور تو است چون ماه
شد تازه جهان به مولد تو
گردد چو جنان به موعد تو
دادى چو به فرش زيب و زيور
از مقدم خود چو چشمه كوثر
بُد منظر تو چو مظهر حقّ
آيات وى از تو شد مُصدّق
لعل لب تو غنچه وا شد
تصديق به وحدت خدا شد
پس نطق گشوده در شهادت
بر امر رسالت و ولايت
پس خوانده تمام وحى ها را
هريك ز كتاب انبيا را
بر نطق و لسان قوم هريك
بهتر ز لسان و نطق هريك
قرآن مجيد چون بخواندى
در گوش ندا ز حق رساندى
گفتى كه همين ندا ز حق شد
خِلقَت به لب ولىّ حق شد
نبود عجبا ز طفل اينسان
از آنهمه نطق علم قرآن
موجود چو روحت از خدا گشت
مطبوع به جمله علمها گشت
گر طفل بُدى به جسم يكجا
گنجينه علم حق بهر جا
پس بهجت و بس سرور دارم
زين مكرمتت چو ياد آرم
در مولد خود به نصف شعبان
آمد خبر از ولىّ رحمان
معراج به عرش حق نمودى
مرآت زمصطفى چو بودى
شد تازه به عرشيان زاحمد
هر جلوه كزو به عرش آمد
تجديد ز امر مصطفى شد
تشريف به عرش كبريا شد
از صاحب عرش جلوه ها بود
با صاحب عرش رازها بود
اى شاه فريد حبّذا لَك
اى ماه وحيد مَرحَبا بِك
تشريف ز تو خداى فرمود
تَرحيب ز حضرت تو بنمود
كى مهدىِ من به ممكناتم
فيض آور من به كائناتم
از بهر تو هر عطا است از من
بر مهر تو هر جزاست بر من
معراج دگر ز سِبط احمد
ريحانه او حسين آمد
در مولد خود زعالم فرش
بالا شدى او به عالم عرش
چون قائم اهل بيت اطهار
شد شِبه همه به فضل بسيار
در مكرمتش به امر معراج
شد شِبه حسين نور وَهّاج
چون نور حسين جلوه ها داشت
هرجلوه آن بسى بها داشت
يك جلوه او چو بدر انور
در موقع حمل بُد زمادر
چون مهر كه نور او است پيدا
از ابر بهر كسى هويدا
او در رحم و جلاى نورش
مى بود چو بدر در ظهورش
تا بدرِ جمال او درآمد
چون شمس كه از افق بتابد
شد امر خدا به اهل افلاك
در فرش روند جمع املاك
هر فوج عظيم بعد فوجى
چون موج به بحر بعد موجى
در حضرت مصطفى بيايند
بر تحنيتش سلام آرند
وانگاه به مهد نور عينش
ريحانه روح او حسينش
آيند زيارت جنابش
يابند زبهره جمالش
از هر فلكى مَلَك پياپى
مى كرد بسوى او هوا طِى
چون جلوه حُسن او بديدند
از شوق به مَهد او پريدند
پروانه صفت كه مى شود جمع
چون نور بلند بيند از شمع
از مهد حسين تا به افلاك
پيوسته بهم ز فوج املاك
جمعى به عروج و جمع ديگر
از بهر هبوط مى زدى پر
پيش از همه جبرئيل آمد
بيش از همه بس جليل آمد
با جند عظيم از سماوات
چندان كه عقول شد از آن مات
بس حشمت دلفريب بودش
بر ارض نبُد چنين وفودش
ليك اذن نبود بهر عرشى
از بهر حسين گشته فرشى
تا همچه دگر ملايك آيند
ر منظر حق نظر نمايند
محروم از اين ثواب گشته
مهجور ز حُسن يار گشته
در امر به حمل عرش بودند
يا حفظ امور مى نمودند
از آنچه صدور آن ز عرش است
زآنها به نظام امر فرش است
چون مصدر امر وخلق آنجاست
هرفيض رسد به خلق ز آنها است
در شوق حبيب حق چه بودى
شكوى بَرِ او ز خود نمودى
شد امر به جبرئيل كز فرش
محبوب من آر زود در عرش
تا زينت عرش فاضل آيد
از جلوه فرش كامل آيد
در عرش بَرَند بهره از او
هر بهره كه بُرد هر مَلَك ز او
كز او شده گوشوارِ عرشم
از اوست نظام عرش و فرشم
مصباح هدايت من او شد
مفتاح به رحمت من او شد
جبريل به حضرتش درآمد
از حضرت حق سلامش آورد
چون جان عزيز بُرد در بر
پس جانب عرش حق بِزَد پَر
بر شَهپَر روح در علا شد
گفتى به بُراق مصطفى شد
ديدند چو عرشيان جمالش
با بهجت احمد و كمالش
معراج نبى دوباره ديدند
پروانه صفت بر او پريدند
شد جلوه او به عرش پيدا
گفتى تو كه حق شده هُويدا
شد تازه به هركدام از او
گرديد مزيد بهره او
تكميل شده به بهره خود
تفضيل شده به رتبه خود
معراج دگر شنو ازآن شاه
ازكرب و بلا ولى به صد آه
زين بارگه عرش زو بخنديد
از بار دگر به خود بلرزيد
املاك از اين عروج خندان
افلاك از آن عروج لرزان
آنگاه كه بر زمين شد از زين
گرديد ديگر قتيل خونين
جسمش به سما صعود دادند
بر اهل سما وُفُود دادند
بازش به زمين به مقتل خود
آورده به چشم افضل خود
اين بود نهان ز جمله ابصار
آيت بُد از آن ولىّ ابرار
ازبردن جسم خون فشانش
شد ناطقه لال از بيانش
از بارش عرشيان بر او اشك
هر بحر ز فرشيان بَرَد رشك
ايمانى با نظر نظر آر
در منظر اين دو مِهر ديدار
سبط نبىّ و امام مهدى
حقّ بر همه شد از اين دو مرئى