0

اشعار ولادت حضرت علی اکبر (ع)

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار ولادت حضرت علی اکبر (ع)
پنج شنبه 14 اردیبهشت 1396  1:47 PM

 

عطرخدادوباره در عالم وزیده است

کاسه بیاورید که باران چکیده است

خورشید آسمان شجاعت٬خدای عشق

ازروی بام خانه آقادمیده است

امشب خدادوباره زمین را بهشت کرد

این هم زبرکت قدم نورسیده است

خورشید بهر بوسه زدن برقدوم او

از آسمان بسوی مدینه دویده است

واشدگلی که از ازل العشق تا ابد

مانند او مدینه به عمرش ندیده است

سجده بیاورید به شکرانه عاشقان

امشب خدا دوباره علی آفریده است

 

حال تمام هاشمیان خوب وعالی است

صدحیف جای حضرت صدیقه خالی است

 

گرچه حسین بود به مادر شبیه تر

اکبر ولی شده به پیمبر شبیه تر

جمع علی واحمد وزهراست این پسر

جاریست مثل رود به کوثر شبیه تر

عباس مرتضای دگربود تاکنون

اکبرولی شده ست به حیدر شبیه تر

دربین خاندان علی چون عموی خویش

بازوی او به شیر دلاور شبیه تر

جان حسین آمدو در عشق می شود

برعمه جان خود دوبرابر شبیه تر

 

ای غنچه های لب همه وقت شکفتن است

وقت مدینه رفتن وتبریک گفتن است

 

یوسف کجاست یوسف زهراست این پسر

یونس کجاست مونس دلهاست این پسر

عیسی کجاست تاکه بگیرد نفس ازاو

موسی کجاست ماه دلاراست این پسر

امشب تمام آینه ها گرم مستی اند

ازبسکه بامحبت وزیباست این پسر

ازیک طرف شبیه ترین به پیمبراست

ازیک طرف شبیه به مولاست این پسر

مثل عموی خویش حسن باسخاوت است

ازبسکه باکرامت و آقاست این پسر

دراوج گریه ساکت و آرام می شود

آن لحظه ای که خیره به سقاست این پسر

 

این دو نفر چقدر به مولا کشیده اند

خورشید وماه را به تماشا کشیده اند

 

باید برای مقدم او سر بیاورند

صدها هزار باده کوثر بیاورند

وقتی کنار ساحل دریاست این پسر

باید فرشته پولک اختر بیاورند

هنگام رزم تیغ که دردستهای اوست

باید هزار لشگر دیگر بیاورند

وقت نبرد او پدر وعمه وعمو

کم مانده است تاهمه پر در بیاورند

باید برای دیدن جنگاوری او

صدهاهزار مالک اشتر بیاورند

باید برای دیدن نیروی دست او

اورابسوی قلعه خیبر بیاورند

 

وقتی برای او عمو استاد می شود

بازوی او هر آینه فولاد می شود

 

کرببلا رسید ودلش بیقرار بود

روی عقاب حیدر دلدل سوار بود

مانند رعد وبرق به قلب سپاه زد

لشگر نگو بگو همه جا تارو مار بود

اکبر نگو بگو اسدالله کربلا

تیغش که هیچ هیبت او ذوالفقار بود

سربند یاعلی به سرش بسته بود پس

روز تمام لشگریان شام تار بود

هرکس که در مقابل او صف کشیده بود

بادیدنش هر آینه فکر فرار بود

از این طرف کنار حرم عمه زینبش

پیش حسین خسته وچشم انتظار بود

 

یک مرتبه زعالم بالا خبر رسید

آقابرس که عمر عزیزت به سر رسید

 

شاعر : مهدی نظری

 
 
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها