پاسخ به:اشعار ولادت امام سجاد (ع)
سه شنبه 12 اردیبهشت 1396 12:29 PM
یوسف رحیمی
نور حق می دمد از مشرق سجادهی تو
چه شکوهی ست در این زندگی ساده تو
می رود از نظرش جنت و ملک و ملکوت
آنکه از روز نخستین شده دلدادهی تو
زمزم و کوثر و تسنیم به وجد آمده اند
از زلالی مي و روشني بادهی تو
هر کسي معجزهی چشم تو را باور کرد
مي شود بنده ولي بندهی آزادهی تو
با کرامات نگاهت دل هر عاشق را
می برد سمت خدا روشنی جادهی تو
آمدي تا به جهان نور يقين برگردد
نور ايمان و سعادت به زمين برگردد
مکه با مقدم تو عطر بهاران دارد
ديدهی روشن تو رحمت باران دارد
کعبه بر شانهی لطف تو توکل کرده
با نفس هاي مسيحايي تو جان دارد
مثل جدّت تو نهادي حجر الاسود را
ور نه بي مرحمتت قامت لرزان دارد
هر کسي در دل او نور ولايت جاري ست
به کرامات تو و چشم تو ايمان دارد
از نگاهت همه اعجاز و يقين مي بارد
چشمهايت چقدر تازه مسلمان دارد
آيه آيه کلمات تو همه روشني اند
خط به خط مصحف تو جلوهی قرآن دارد
لحظاتت همه از نور خدا لبريزند
مگر اين شوق الهي تو پايان دارد
شب گذشت و سر تو بر روي تربت مانده
در عروجي تو ولي شوق عبادت مانده
با تو هر لحظهی من بوي خدا مي گيرد
عطر اخلاص و مناجات و دعا مي گيرد
بچشان بر دل ما طعم عبوديّت را
سجده هامان به نگاه تو بها مي گيرد
تو ولي نعمت ما و همه عبدت هستيم
رحمت واسعه ات دست مرا مي گيرد
تا بقيعت دل شيداي مرا راهي کن
عشق از گوشهی چشمان تو پا مي گيرد
آنقدر بنده نوازي که دل چون من هم
عاقبت تذکرهی کرب و بلا مي گيرد
باني روضهی اربابي و باران باران
شمم از محضر تو اذن بکا مي گيرد
از تو بر گردن اسلام چه دِيْني مانده
با فداکاري تو شور حسيني مانده
رهبر جان به کف اهل ولايي آقا
مظهر بي بدل صبر و رضايي آقا
به تو و عزت و ايثار و شکوهت سوگند
علم افراشتهی خون خدايي آقا
بيرق نهضت ارباب به روي دوشت
وارث سرخي خون شهدايي آقا
خطبهی حيدري ات کاخ ستم را لرزاند
دشمن تو نبرد راه به جايي آقا
کربلا را که تو به کوفه و شام آوردي
همه ديدند که مصباح هدايي آقا
مصحف چشم تو از عشق حکايت دارد
راوي غيرت و ايمان و وفايي آقا
ديدهی غرق به خون تو گواهي داده
تو عزادار چهل سال منايي آقا
اشک هم از غم چشمان تو خون میگرید
زائر جان به لب کرب و بلايي آقا
چشمهاي تو از آن ظهر قيامت مي خواند
دم بدم در همه جا داشت مصيبت مي خواند
غربت و بي کسي قافله يادت مانده
شام اندوه و شب هلهله يادت مانده
خار غم چشم تو را باز نشانده در خون
پاي زخمي و پر از آبله يادت مانده
در خرابه تو هم از پاي نشستي آخر
قامت خم شدهی نافله يادت مانده
زخم بي مرهم چل روز اسارت آقا
سالها سلسله در سلسله يادت مانده
سالياني ست که اين داغ شهيدت کرده
تلخي طعنهی صد حرمله يادت مانده
قاتلت درد و غم و بي کسي عاشوراست
سالياني ست دل زخمي ات ارباً ارباست