معاویه در آخرین روزهای زندگی خود به پسرش یزید سفارش كرد: «من رنج بار بستن و كوچیدن را از تو برداشتم. كارها را برایت هموار كردم. دشمنان را برایت رام نمودم و بزرگان عرب را فرمانبردار تو ساختم. اهل شام را منظور دار كه اصل وریشه تو هستند. هر كس از آنان نزد تو آمد، او را گرامی بدار و هر كس هم نیامد، احوالش را بپرس... من نمی ترسم كه كسانی با تو در حكومت نزاع كنند، به جز چهار نفر: حسین بن علی(ع) ، عبداللّه بن عمر، عبداللّه بن زبیر و عبدالرحمن بن ابی بكر.... حسین بن علی(ع) سرانجام خروج می كند. اگر بر او پیروز شدی، از او درگذر كه حق خویشی دارد و حقش بزرگ و از نزدیكان پیامبر است....»(1)
اما حكومت یزید با پدرش تفاوتهای بنیادین داشت. چهره پلید و عملكرد شوم او در حاكمیت جامعه اسلامی، اختیار سكوت را از امام سلب كرده بود و امام چاره نجات جامعه را تنها در خروج و حركت اعتراض آمیز به صورت آشكار می دید. اگر چه معاویه تلاشهای فراوانی در راستای گرفتن بیعت برای یزید به كار بست، اما به خوبی می دانست كه امام هرگز بیعت نخواهد كرد و در سفارش به فرزندش نیز این موضوع را پیش بینی نمود. امام با صراحت و شفافیت تمام در نامه ای به معاویه فرمود: «اگر مردم را با زور و اكراه به بیعت با پسرت وادار كنی، با اینكه او جوانی خام، شراب خوار و سگ باز است، بدان كه به درستی به زیان خود عمل كرده و دین خودت را تباه ساخته ای.»(2) و در اعلام علنی مخالفت خود با حكومت یزید فرمود: «حال كه فرمانروایی مسلمانان به دست فاسقی چون یزید سپرده شده، دیگر باید به اسلام سلام رساند [و باآن خداحافظی كرد]. .»(3)
در این میان، حضرت عباس(ع) با دقت و تیزبینی فراوان، مسائل و مشكلات سیاسی جامعه را دنبال می كرد و از پشتیبانی امام خود دست بر نمی داشت و هرگز وعده های بنی امیه او را از صف حق پرستی جدا نمی ساخت و حمایت بی دریغش را از امام اعلام می داشت. یزید پس از مرگ معاویه به فرماندار وقت مدینه «ولید بن عقبه» نگاشت: «حسین(ع) را احضار كن و بی درنگ از او بیعت بگیر و اگر سر باز زد گردنش را بزن و سرش را برای من بفرست.» ولید با مروان مشورت نمود. مروان كه از دشمنان سرسخت خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام به شمار می رفت، در پاسخ ولید گفت: اگر من جای تو بودم گردن او را می زدم. او هرگز بیعت نخواهد كرد. سپس امام حسین(ع) را احضار كردند.
حضرت عباس(ع) نیز به همراه سی تن از بنی هاشم امام را همراهی نمودند. امام داخل دارالاماره مدینه گردید و بنی هاشم بیرون از دارالاماره منتظر فرمان امام شدند و ولید از امام خواست تا با یزید بیعت نماید؛ اما امام سرباز زد و فرمود:
«بیعت به گونه پنهانی چندان درست نیست. بگذار فردا كه همه را برای بیعت حاضر می كنی، مرا نیز احضار كن [تا بیعت نمایم]. مروان گفت: امیر! عذر او را نپذیر! اگر بیعت نمی كند گردنش را بزن. امام برآشفت و فرمود: «وای بر تو ای پسر زن آبی چشم! تو دستور می دهی كه گردن مرا بزنند! به خدا كه دروغ گفتی و بزرگ تر از دهانت سخن راندی.»(4)
در این لحظه، مروان شمشیر خود را كشید و به ولید گفت: «به جلادت دستور بده گردن او را بزند! قبل از اینكه بخواهد از اینجا خارج شود. من خون او را به گردن می گیرم.» امام همان گونه كه به بنی هاشم گفته بود، آنان را مطلع كرد، و عباس(ع) به همراه افرادش با شمشیرهای آخته به داخل یورش بردند و امام را به بیرون هدایت نمودند.(5)
امام صبح روز بعد آهنگ هجرت به سوی حرم امن الهی نمود و عباس(ع) نیز همانند قبل بدون درنگ و تأمل در نتیجه و یا تعلّل در تصمیم گیری، بار سفر بست و با امام همراه گردید و تا مقصد اصلی، سرزمین طفّ، از امام جدا نشد و میراث سالها پرورش در خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام را با سخنرانیها، جانفشانیها و حمایتهای بی دریغش از امام به منصه ظهور رساند.
پینوشتها:
1) نفس المهموم، عباس قمی، قم، مكتبة بصیرتی، 1405 ق. ، ص66.
2) بحارالانوار، ج44، ص326.
3) همان.
4) تاریخ الطبری، محمد بن جریر الطبری، بیروت، مؤسسه عزالدین، 1407 ق. ، ج3، ص172؛ الملهوف علی قتلی الطفوف، سید بن طاووس، قم، انتشارات اسوه، 1404 ق. ، ص98.
5) مناقب آل ابی طالب، ابوجعفر محمد بن علی بن شهرآشوب السروی المازندرانی، بیروت، دارالاضواء، بی تا، ج4، ص88.
منبع : ماهنامه اطلاع رسانی، پژوهشی، آموزشی مبلغان شماره58.