0

اشعار ولادت حضرت ابوالفضل العباس (ع)

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار ولادت حضرت ابوالفضل العباس (ع)
دوشنبه 11 اردیبهشت 1396  11:23 AM

مُرشِدَم گفت كه امروز طرب باید داشت 
مثل تسبیح فقط ذكر به لب باید داشت 
 
نرسی پای پیاده نفسی تا معراج 
رهرو راهِ خدا مركب شب باید داشت 
 
ای كه سلمان شده و در پی مِنّا شدنی 
بر سر سفره ات از یار رطب باید داشت 
 
سائلی بر در این خانه تفاوت دارد 
پیش ارباب كرم دست طلب باید داشت 
 
از مقامات ابالفضل چنین دانستم 
پیش از هرچه در این راه ادب باید داشت 
 
هركه از سیره ی سقا خبری داشت پرید 
هركه از راهِ ادب بال و پری داشت پرید 
 
دل من حرف به اندازه دنیا دارد 
هر چه امروز قلم حرف زند جا دارد 
 
چشم طبعم به قد و قامت سروی خورده 
كه چنین قامت شعرم قد و بالا دارد 
 
یا الهی به ابالفضل شده مشق شبم 
لفظ بی صحبت از دوست چه معنا دارد 
 
بین خورشیدترین های دو عالم امشب 
ماهی از راه رسیده كه تماشا دارد 
 
شوق بانوی كلابیه عظیم است كه حال 
تُحفه ای پیشكش حضرت زهرا دارد 
 
جان به قربان كسی كه ز امامش حكم 
انّ العباس دَقّ العلم و دَقّا دارد 
 
پرورش یافته ی آل عبا عباس است 
عالِم غیر معلم به خدا عباس است 
 
از دلِ تو به خدا نیست دلی دریاتر 
از دو چشم تو ندیده ست كسی گیراتر 
 
به خدا ماهِ شب چهاردهم مُعتَرف است 
نیست از ماهِ بنی هاشمیان زیباتر 
 
در دلِ جنگ چنانی كه همه می‌گویند 
بعد مولا نبُوَد از تو كسی مولاتر 
 
آن كه گفته رفع الله به ما فهمانده 
نیست از رایت عباس علمی بالاتر 
 
گرچه سیراب دهد آب به تشنه ساقی 
آنكه لب تشنه دهد آب بُوَد سقاتر 
 
شب میلاد تو با حالِ خراب آمده ام 
با لب تشنه پی ِجرعه ی آب آمده ام 
 
دلِ من جز تو نبوده است گرفتار كسی 
نه گرفتار كسی نه پی ِدیدار كسی 
 
مرغ باغ ملكوتِ توام و ننشینم 
غیر دیوار تو یك لحظه به دیوار كسی 
 
جز سر كوی تو جایی خبری نیست كه نیست 
مشتری ات نرود بر سر بازار كسی 
 
سر سال آمده و آمده ام محضر تو 
راه انداختن ِ من ، نبُوَد كار كسی 
 
زیر دِین احدی نیستم الّا عباس 
نشوم غیر تو یك لحظه بدهكار كسی 
 
دلم از بس كه ندیده است تورا سنگ شده 
به هوای حرم علقمه دلتنگ شده 
 
علقمه گفتم و دیدم دلم از پا افتاد 
یاد لبهای علی اصغر و دریا افتاد 
 
علقمه گفتم و دیدم كه سواری بی دست 
تیر آنقدر به او خورد كه از نا افتاد 
 
علقمه گفتم و دیدم كه عمودی آمد 
ناگهان در وسط معركه سقا افتاد 
 
شیری افتاد ز پا و همگی شیر شدند 
گذر گرگ به آهوی حرم ها افتاد 
 
وسط این همه سرنیزه و شمشیر و سنان 
ناگهان چشم علمدار به زهرا افتاد 
 
روضه ی دست بریده وسط علقمه بود 
روضه خوان دست بدون رمق فاطمه بود 

 

 

******* 

  
 
دریای عشق همدم ساحل نمی شود 
بی نُقل یار گرمی محفل نمی شود 
 
بیدل شدن طریقه ی عشاق کربلاست 
هر آدمی که عاشق و بی دل نمی شود 
 
ای ساقی حسین سرم زیر پای توست 
هر که تو را شناخت که عاقل نمی شود 
 
از کودکی به پای امامت نشسته ای 
بی خود کسی خدای فضائل نمی شود 
 
ساقی خانواده ، علمدار بی نظیر 
کرب و بلا بدون تو کامل نمی شود 
 
بعد از تو انعکاس حسین بن فاطمه 
دیگر کسی حسین شمایل نمی شود 
 
روز ازل که نام تو را جار می زدند 
نقش مرا به نام علمدار می زدند 
 
داری دل ترک زده را بند می زنی 
با زلفِ شمس فاطمه پیوند می زنی 
 
بالا بلند عشق، تو با خاک پای خود 
طعنه به ارتفاع دماوند می زنی 
 
پیشانی تو قبله خورشید عالم است 
وقتی به نام فاطمه سربند می زنی 
 
وقتی میان ابروی خود می زنی گره 
آتش به آسمان خداوند می زنی 
 
معلوم می شود غضبت برطرف شده 
با دیدن رقیه که لبخند می زنی 
 
خود را به آب و آتش صحرای کربلا 
تا اهل خیمه تشنه نباشند می زنی 
 
مثل همیشه در دل صحرا علم بزن 
حس غرور زینب کبری قدم بزن 
 
چشمان تو ادامه شب‌های فاطمه 
با دست توست رحمت فردای فاطمه 
 
هستند در كنار تو دلگرم دختران 
قُرص است با تو پشت پسرهای فاطمه 
 
می‌زد به روی بازوی تو بوسه ها پدر 
یك بوسه جای خویش و یكی جای فاطمه 
 
ابری بیار و سایه به زینب هَدیه كن 
ای بچه شیر حیدر و رعنای فاطمه 
 
تنها حسین پشت رَدِ دست‌های توست 
بر خاك دید رَدِّ قدم‌های فاطمه 
 
چشم فرات پاسخی از مشك تو ندید 
مانده هنوز ماتِ معمای فاطمه 
 
شعر از مسعود اصلانی 

 
 
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها