پاسخ به:اشعار عاشقانه سعدی
شنبه 2 اردیبهشت 1396 10:50 AM
مجنون عشق را دگر امروز حالت است
کاسلام دین لیلی و دیگر ضلالت است
فرهاد را از آن چه که شیرین ترش کند
این را شکیب نیست گر آن را ملالت است
عذرا که نانوشته بخواند حدیث عشق
داند که آب دیدهٔ وامق رسالت است
مطرب همین طریق غزل گو نگاه دار
کاین ره که برگرفت به جایی دلالت است
ای مدعی که میگذری بر کنار آب
ما را که غرقهایم ندانی چه حالت است
زین در کجا رویم که ما را به خاک او
واو را به خون ما که بریزد حوالت است
گر سر قدم نمیکنمش پیش اهل دل
سر بر نمیکنم که مقام خجالت است
جز یاد دوست هر چه کنی عمر ضایع است
جز سر عشق هر چه بگویی بطالت است
ما را دگر معامله با هیچکس نماند
بیعی که بی حضور تو کردم اقالت است
از هر جفات بوی وفایی همیدهد
در هر تعنتیت هزار استمالت است
سعدی بشوی لوح دل از نقش غیر او
علمی که ره به حق ننماید جهالت است