ماجراى شهادت حضرت رضا (ع )
وقتى كه حضرت رضا (عليه السلام ) به سال دويست هجرى ، به دعوت ماءمون ناگزير از مدينه به خراسان آمد، حدود سه سال آخر عمرش را در دستگاه ماءمون (هفتمين خليفه عبّاسى گذراند). حضرت رضا (عليه السلام ) در خلوت ، ماءمون را بسيار موعظه و نصيحت مى كرد و او را از عذاب خدا مى ترساند و ارتكاب خلاف را از او زشت مى شمرد و ماءمون در ظاهر، گفتار امام رضا (عليه السلام ) را مى پذيرفت ولى در باطن آن را نمى پسنديد و برايش سنگين و دشوار بود. روزى حضرت رضا (عليه السلام ) نزد ماءمون آمد و ديد او وضو مى گيرد ولى غلامش آب به دست او مى ريزد و او را در وضو گرفتن كمك مى كند. امام رضا (عليه السلام ) به او فرمود:
((
در پرستش خدا كسى را شريك قرار مده
))
. ماءمون آن غلام را رد كرد و خودش آب ريخت و وضو گرفت ، ولى اين سخن حضرت رضا (عليه السلام ) موجب شد كه خشم و كينه ماءمون به آن حضرت زياد شود (چرا كه ماءمون يك عنصر متكبّر و خودخواه بود و اينگونه گفتار به دماغش برمى خورد) اين از يك سو و از سوى ديگر، هرگاه ماءمون در حضور حضرت رضا (عليه السلام ) از فضل بن سهل و حسن بن سهل
(168)
سخن به ميان مى آورد، امام رضا (عليه السلام ) بديهاى آن دو را به ماءمون گوشزد مى كرد و ماءمون را از گوش دادن به پيشنهادهاى فضل و حسن ، نهى مى نمود. فضل بن سهل و حسن بن سهل ، موضعگيرى حضرت رضا (عليه السلام ) را فهميدند، از آن پس مكرّر به گوش ماءمون مى خواندند و او را بر ضدّ امام رضا (عليه السلام ) مى شوراندند، مثلاً توجّه همگانى مردم را به امام رضا (عليه السلام ) به عنوان يك خطر جدّى براى براندازى حكومت ماءمون قلمداد مى كردند و ماءمون (خودخواه ) را وامى داشتند كه از حضرت رضا (عليه السلام ) فاصله بگيرد و كار به جايى رسيد كه آن دو (سالوس خائن ) راءى ماءمون را نسبت به حضرت رضا (عليه السلام ) دگرگون ساختند و او را آنچنان كردند كه تصميم به كشتن حضرت رضا (عليه السلام ) گرفت . تا روزى امام رضا (عليه السلام ) با ماءمون غذايى خوردند، امام رضا (عليه السلام ) از آن غذا بيمار شد و ماءمون نيز خود را به بيمارى زد.