پاسخ به:اشعار شهادت حضرت زینب (س)
پنج شنبه 24 فروردین 1396 3:23 PM
كنج حياط خانه ي خود،بين بسترش
بانو رسيده بود به ساعات آخرش
خيره به گوشه اي شده بود و يكي يكي
رد مي شدند خاطره ها از برابرش
خورشيدوار ... در تب گرماي شهر شام
مي سوخت آسمان ز نفسهاي آخرش
همراه هر نفس زدنش، آه مي كشيد
آن كهنه يادگاري خونين دلبرش
هر روز ؛روضه داشت حسينيه ي دلش
اين مدّتي كه بود بدون برادرش
يك سال و نيم ميل تبسّم نكرده بود
از خنده رو گرفت ، لب روضه پرورَش
يك سال و نيم با عطش آن كوير سُرخ
درياي اشك بود دو تا ديده ي ترش
يك سال و نيم بود كه خونابه مي چكيد
گاه از كنار روسري اش ؛ گاه از پرش
يك سال و نيم بود كه او آب رفته بود
يعني كه بيشتر شده بود عين مادرش
يك سال و نيم غير كبودي و زخم و درد
چيزي دگر نبود در اعضاي پيكرش
وقت سفر چقدر غريبانه پر كشيد
مثل حسين سرور و سالار بي سرش
شاعر:محمد قاسمی