0

صدزن صد داستان

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:صدزن صد داستان
جمعه 18 فروردین 1396  2:20 PM

 

حجظ الاسلام و المسلمین آقای حاج شیخ علی اسلامی، فرزند مرحوم آیت الله آقای حاج شیخ عباسعلی اسلامی بنیانگذار جامعه تعلیمات اسلامی در تهران، اظهار داشتند:  داستان را از جناب آیت الله سید عبدالکریم کشمیری نقل نمودند آقای کشمیری، که در نجف می زیستند، مورد مراجعه اقشار مختلف مردم بودند و اکثراً از ایشان طلب استخاره می شد.  ضمناً استخاره ایشان با تسبیح صورت می گرفت و مکنوئات قبلی افراد را نیز که مراجعه می کردند و استخاره می خواستند بیان می کردند.  ایشان صبحها قریب دو ساعت به ظهر مانده در یکی از ایوانهای صحن مطهر حضرت امیرالمومنین علی (ع) می نشستند و افراد مختلف در مواقع برای گرفتن استخاره به ایشان مراجعه می کردند.  آقای کشمیری نقل کردند مدتی بود می دیدم زنی با عبای سیاه که حالت زنان معیدی دارد (به زنانی که در چادرها و یا در روستاها زندگی می کنند معیدی می گویند) زیر ناودان طلا می نشستند و زنها به او مراجعه می کردند و او نیز با تسبیحی که به دست دارد، برایشان استخاره می گیرد. این حالت نظرم را جلب کرد.  روزی به یکی از خدام صحن مطهر گفتم: هنگام ظهر که کار این زن تمام می شود او را نزد من بیاور، از او سوالاتی دارم.  خادم مزبور، یک روزی پس از اینکه کار استخاره آن زن تمام شد او را نزد من آورد. از او سوال کردم: تو چه می کنی؟ گفت:  برای زنها استخاره می گیرم. گفتم: استخاره را از که آموختی، چه ذکری می خوانی، و چگونه مسائل را به مردم می گویی؟  گفت: من داستانی دارم، و شروع به تعریف آن داستان کرد و گفت: من زنی بودم که با شوهرم و فرزندانم زندگی عادی می گذراندم.  شوهرم در اثر حادثه ای از دنیا رفت و من ماندم و چهار فرزند یتیم.  خانواده و شوهرم، به این عنوان که من بدشگون هستم و قدم من باعث مرگ پسرشان شده است، مرا از خود طرد کردند و خانواده خودم هم اعتنایی به مشکلات مادی من نداشتند، لذا زندگی را با زحمات زیاد و رنج فراوان می گذراندم.  ضمناً از آنجا که زنی جوان بودم، طبعاً دامهایی نیز برای انحرافم گشترده می شد، چندین مرتبه بر اثر تنگناهای اقتصادی و احتیاجات مادی نزدیک بود به دام افتاده و به فساد کشیده شوم و تن به فحشا بدهم.  ولی خداوند کمک نمود و خودداری کردم، تا روزی بر اثر شدت احتیاج و گرفتاری، تصمیم گرفتم که چون زندگی برایم طاقت فرسا شده و دیگر چاره ای نداشتم تن به فحشا بدهم.  من تصمیم خود را گرفته بودم. اما این بار نیز خدا به فریادم رسید و مرا نجات داد. در بین ما رسم است که اگر حاجتی داریم به حرم حضرت ابوالافضل (ع) می آییم و سه روز اعتصاب غذا می کنیم تا حاجتمان را بگیریم، و اکثراً هم حاجت خود را می گیرند.  من نیز تصمیم گرفتم به ساحت مقدس حضرت ابوالفضل العباس(ع) متوسل شده و اعتصاب غذا کنم.  رفتم و دست توسل به دامنش زدم و کنار ضریح آن حضرت اعتصاب غذا را شروع کردم. روز سوم بود که کنار ضریح خوابم برد و حضرت ابوالفضل (ع) به خوابم آمد و حاجتم را بر آورد و فرمود: تو برای مردم استخاره بگیر. ما حاضریم و به تو می گوییم که چه بگویی. از خواب بیدار شدم و با خود گفتم: این چه خوابی است که دیده ام؟ آیا براستی حاجت من روا شده است و دیگر مشکل نخواهم داشت؟!  مردد بودم چه کنم؟ بالاخره تصمیم گرفتم که اعتصاب غذا را پایان دهم و از حرم خارج شوم تا ببینم چه می شود. از حرم خارج شدم و داخل صحن گردیدم.  از یکی از راهروهای خروجی که می گذشتم زنی به من برخورد کرد و گفت: خانم استخاره می گیرد؟ تعجب کدم، این چه می گوید؟!  معمول نیست که زن استخاره بگیرد، آن هم یک زن معیدی و چادر نشین و بیابانی! ارتباط این خانم با خوابی که دیدم دستوری که حضرت به من دادند، چیست؟! آیا این خانم از خواب من مطلع است؟!  آیا از طرف حضرت مامور است؟! بالاخره به او، گفتم: من که تسبیح برای استخاره ندارم. فوراً تسبیحی به من داد وگفت: این تسبیح را بگیر و استخاره کن!  دست بردم و با توجهی که به حضرت ابوالفضل العباس(ع) داشتم مشتی از دانه های تسبیح را گرفتم، مشاهده نمودم حضرت در مقابلم ظاهر شد فرمود به این زن چه بگویم. مطالب را گفتم و او رفت. از آن تایخ من هفته ای یک روز به این محل زیر ناودان طلا می آیم و زنان که وضع مرا می دانند، نزد من می آیند و من برایشان استخاره می گیرم و بابت هر استخاره پولی به من می  دهند. ظهر می شود، با پول حاصله، وسایل معیشت خودم و فرزندانم را تهیه می کنم و به منزل برمی گردم.  حکایت عجیب و کرامت بالایی بود. (واقعاً کف نفس کردن اینقدر پرده های غفلت را پاره می کند و مسیر حیات حقیقی را روشن می نماید) توجه حضرت ایوالفضل (ع) به یک زن بی سواد، بر اثر تقوا.  آیا ترس از خدا و پرهیز از گناه می تواند این همه اثر داشته باشد؟!  می بینم که اولیای ما این همه به تقوای انسانها توجه دارند و به پاداش آن چه الطافی که نمی کنند.  باری، داستان را که گفت، بلند شد و رفت.  بعداً، به این فکر افتادم که باز از این سوال کنم و ببینم چه عنایت دیگری به او شد و چه چیز دیگری را دیده و یا درک کرده است؟  با یکی از رفقا، در صدد بر آمدیم هفته دیگر که او کارش تمام می شود دنبالش برویم و محل سکونتش را یاد بگیریم.  هفته بعد، به دنبال او روان شدیم. او راه می رفت و ما هم دنبالش حرکت می کردیم و مواظب بودیم او را گم نکنیم. داخل بازاری شد که اکثراً زنان فروشنده و خریدار بودند. همگی، عباهای سیاه یک شکل و یک قواره بر تن داشتند، به نحوی که تشخیص او بر ما مشکل شد و ناچار شدیم سعی کنیم از روبرو او را شناسایی نموده مواظبش باشیم.  او نشست تا قدری بامیه سوا کند و بخرد. قدری از عبایش هم از پایش کنار رفته بود. یکباره متوجه شد که ما او را نگاه می کنیم و مواظب او هستیم. عصبانی شد و با ناراحتی برخاست و بدون اینکه چیزی بخرد از آن محل خارج شد. ما تصمیم گرفتیم باز هم تعقیبش کنیم، ولی باکمال تعجب دیدیم که بر جا خشکیده ایم و اصلاً توان حرکت نداریم!  سعی مان بی حاصل بود. متوقف ماندیم ولی چشمان ما آن زن را تعقب می کرد.  تا اینکه پیچی رسید و از نظر مان غایب شد. آنگاه بود که پاهای ما آزاد شد و خواستیم راه برویم ولی دیگر او را تیر رس نگاه ما دور شده بود و دسترسی به او نداشتیم.  این آثار معنوی دوری از گناه است که اگر انسان سعی کند در مقابل شدائد صبورانه مقاومت ورزد و گرد گناه نگردد، این چنین مورد توجه اولیائش قرار می گیردکه با یک توجه، دو عالم جلیل القدر را این چنین بر زمین میخکوب می کند. 1  1. چهره درخشان قبر بنی هاشم ابوالفضل العباس(ع)، ج1، ص451. 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها