0

صدزن صد داستان

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:صدزن صد داستان
جمعه 18 فروردین 1396  2:19 PM

 

وقتی پیامبر (ص) به دنیا آمد، عده ای از زنان قبیله بنی سعد به مکه آمده بودند تا هر یک، کودکی ببرند و شیر دهند، و حلیمه بنت ذویب نیز در میان آنها بود. حلیمه می گوید: وقتی با شوهرم آمدم سوار بر درازگوشی بودم و یک شتری داشتم که پستانش خشکیده بود. و بچه ای نیز داشتیم و شیرم او را سیر نمی کرد و شب هم از گرسنگی نمی خوابیدیم.  وقتی که به مکه رسیدیم تمام همراهانم بچه ای پیدا کردند و هیچ کس محمد (ص) را نمی برد، چون او پدر نداشت و یتیم بود و می گفتند پدر بچه به دایه پول ی دهد. و برای من جز محمد (ص) کودکی نماند.  بناچار او را گرفتم و به کنار اثاثیه خودم اوردم، وقتی که شب شد، پستانهایم پر از شیر شدند! بطوری که هم محمد (ص) و هم بچه خودم خردند و سیر شدند. شوهرم برخاست تا شتر را بردوشد، پستانش را پر از شیر دید ما و بچه ها نیز از شیر سیر شدیم.  شوهرم گفت: ای حلیمه! وجود مبارکی را پیدا کردیم، پس به خوبی شب را به صبح کردیم و برگشتیم.  وقتی که بر مرکب خویش سوار شدم، چنان سریع راه می پیمود که از همه جلو زد زنها گفتند: آرام برو ای حلیمه! مگر این همان مرکبی نیست که ا آن آمدی؟ گفتم: چرا!  گفتند: چه شده که امروز اینگونه سریع راه می رود؟  گفتم شخص مبارکی را حمل می کند! حلیمه می گوید: هر روز برکتش را به ما زیاد می کرد، قحطی آمد و چوپانها گوسفندان را گرسنه به چرا می بردند و گرسنه باز می آوردند، ولی گوسفندان ما سیر می آمدند، و پستانشان پر از شیر بود 2 .  2. الخرائج و الجزائح یعنی جلوه های اعجاز معصومین(ع)، ص63. 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها