پاسخ به:صدزن صد داستان
جمعه 18 فروردین 1396 2:19 PM
جناب آقای صادق محمدی از خانمشان نقل نمودند که می گفت: مدتها در آرزوی دیدار و ملاقات امام زمان (ع) بسر می بردم و روز به روز آتش و عشق ملاقات آن امام همام زیادتر می شد تا اینکه ایام روضه خوانی و سوگوای برای اباعبدالله(ع) فرا رسید و ما در دو ماه محرم و صفر ده روز برای حضرت ابا عبدالله الحسین (ع) مجلس روضه خوانی داشتیم و روز آخر نهار می دادیم. یک سالی که مجلس داشتیم قبل از برگزاری مجلس رو به قبله نشستم و از حضرت بقیة الله- ارواحناه فداه- خواهش و تمنا نمودم که به مجلس ما تشریف بیاورند. لااقل بخاطر جدشان امام حسین (ع) ما را سرافراز کنند. به دلم الهام شد که خبری خواهد شد. از روز اول بالای مجلس پتوی نوی را چهار لا کردم و پشتی بسیار خوبی وتازه که هنوز استفاده نکرده بودم بالای آن پتو گذاشتم و به شوهرم گفتم، هیچ کس بر این پتو نشیند. اینجا را برای امام زمان - ارواحناء فداء- گذاشته ام که اینجا بنشینید. من (آقا محمدی) می گوید: تبسمی کردم و گفتم: چشم! سپس آقای محمدی از همسرشان نقل کردند که می گفت: هر روز داخل مجلس مردانه را از پشت پرده نگاه می کردم که آقا تشریف آوردند یا نه؟ ولی خبری نمی شد تا اینکه روز آخر که می خواستم نهار بدهم و من در آشپزخانه مشغول آماده کردن وسائل پذیرای بودم، دلم شکست و شروع به گریه کردن و کار کردن، تا اینکه سفره را پهن کردند، در این اثناء از پشت پرده نگاه کردم دیم سید معممی با یک دنیا جلالت و مهابت روی آن پتو نشسته است و همه مردم و حضار، مشغول صحبت بودند و به آن آقا توجهی نمی کردند تا حتی همسرم که عادتاً از افرادی که وارد می شدند استقبال می نمود و خوش آمد می گفت به او بی توجه بود، خیلی تعجب کردم. یکی از خانم ها به من گفت چه عطر عجیبی امروز مجلس شما را فرا گرفته روزهای قبلی چنین عطری را نمی فهمیدیم. دیدم راست می گوید. عطر عجیبی فضای منزل را فرا گرفته است غذا آماده شد و مهمانان مشغول غذا خوردن شدند از لای پرده دیدن آن آقا با دست مبارکشان چند لقمه غذا خوردند و گه گاهی بطرف آشپزخانه نگاه می کردند و تبسم می نمودند. بعد از غذا یکی از علما مشغول دعا کردن شد دیدم آن اقا دستهای مبارک را بلند کرد و آمین گفتند همانطور که مشغول سفره جمع کردن بودیم و ظرفها را پشت پرده می گریستم هنوز کسی از مجلس خارج نشده بود آن آقا را ندیدم. زود همسرم را صدا زدم به او گفتم چرا آقا را بدرقه نکردی. گفت: کدام آقا! گفتم: همان شخصی که روی پتو نشسته بود. گفت: کسی آنجا نبود. گفتم: چرا آقا سیدی با این خصوصیات آنجا نشسته بودند و هیچ کس از شما مردها به او توجه نمی کردید و تنها غریبانه نشسته بود. تا این را گفتم دیدم همسرم متحول شد و گفت: این عطر عجیب از آن آقا بود؟! گفتم: بله. گفت: ولی من و افراد مجلس او را ندیدیم. خبر میان مجلس پخش شد آن روز تا غروب مردم گریه می کردند فریاد یا صاحب الزمان سر می دادند 1 .
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.