0

**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

 
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**
یک شنبه 7 خرداد 1396  9:57 PM

یادت هست؟
همیشه میگفتی
اخر یک روز یک عالمه از این"خرمایی هایِ فر خــورده" را از تهِ ته قیچـی میکنم و میچسبانمِشان تویِ دفترِ شعــرم"خانومِ شعــر"....
و پشت بندش انگشت هایت را لابه لایِ موهایم می رقصـاندی و توی گوشم نجـوا میکـردی
"عارفی بر سرِ یک پیچشِ مـو کافر شد
منِ رندُ سه وجب زلفِ پر از فــِر،چه شــود....؟"
ریسه میرفتم از خنده و غنج می رفت دلم از این همــه عشق...

خــودم هم میدانستم فرِ موهایم نه دلبری بلدند نه شباهتی دارند به شعــر....
اما
تــو دوستشان داشتی نه...؟
حتی بیشتر از لپ هایِ به قولِ خودت"کشیدنی"ام و صدایِ جیغِ روی اعصابم....
خواستم بگــویم....
یک مدت طولانی ست
فرخــورده هایم
دورِ انگشت هایِ هیچ "مردجـانِ غیرتیِ شرور"ی نپیچیده اند....
و تار تارِ موهایم
درد می کنــد....
میدانی؟
معتادند...
به دستانت
و"بمِ صدایِ گرمت"
که می پیچید تویِ گوشِ چپم "میشه لایِ موهایِ تو گُم شُد....
بس که موهات،پیچ و خَم داره...."

#فاطمه_صابری_نیا

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها