پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**
یک شنبه 7 خرداد 1396 9:15 PM
رابعه کعب بلخی شاعره مشهور قرن چهارم هجری که به قولی اولین زن شاعر پارسی گو است.
نام پدر او « کعب» و در حدود بلخ حکومت داشت. مشهور است که رابعه عاشق "بکتاش"،غلام برادرش حارث شد.
شاید نقطه ی طلایی زندگی رابعه، نحوه ی مرگ وی است. مرگی رمزآلود و دردناک که همچون سایر مرگ های مشابه با داستان های واقعی و غیر واقعی عجین شده است.
آنچه روشن است این است که رابعه عاشق بکتاش غلام برادرش شد. وقتی خبر این شیدایی به حارث رسید بسیار آشفته شد و دستور داد او را به یکی از گرمابه های شهر بلخ بردند و شاهرگ دو دستش را بریدند.
پس از بریدن شاهرگ هایش او را تنها گذاشتند و در گرمابه را گچ گرفتند و رابعه در حالی که با سر انگشت خون آلود خویش بر دیوار گرمابه اشعاری را می نوشت جان سپرد. همچنین گفته اند که بکتاش پس از مرگ رابعه برادرش حارث را کشت و سپس خود نیز مرگ را به زندگی ترجیح داد.
و چون روز دیگر گرمابه را گشودند، رابعه را غرق در خون و دیوارها را سراسر پر از این اشعار یافتند:
نگارا بی تو چشمم چشمه سار است
همه رویم به خون دل نگار است
ربودی جان و در وی خوش نشستی
غلط کردم که بر آتش نشستی
...
منم چون ماهی ی بر تابه آخر
نمی آیی بدین گرمابه آخر؟
نصیب عشق این آمد ز درگاه
که در دوزخ کنندش زنده آن گاه
....
مرا بی تو سر آمد زندگانی
منت رفتم تو جاویدان بمانی
چون بَکتاش از این ماجرا آگاه شد، نهانی فرار کرد و شبانگاه به خانه حارث آمد و سر از تن او جدا کرد. هم آنگاه به مزار رابعه شتافت و با دشنه دل خویشتن بشکافت.
نبودش صبر بی یار یگانه
بدو پیوست و کوته شد فسانه