0

**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

 
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**
یک شنبه 7 خرداد 1396  9:08 PM

#دیالوگهای_ماندگار
#زندگی_زیباست

جاشوا : بابا چرا رو این مغازه نوشته ورود سگ ها و یهودیا ممنوعه ؟
گوییدو : چون اونا نمی خوان سگها و یهودیا برن تو مغازشون دلشون نمی خواد . هر کی هر کاری دلش بخواد می کنه. یه مغازه ی ابزار فروشی اونجاست که روش نوشته ورود اسپانیاییا و اسبها ممنوعه. جلوتر یه دراگ استوره که روش نوشته ورود چینییها و کانگورو ممنوعه بعضی از مردم از بعضی چیزا خوششون نمیاد.
جاشوا : اما ما اجازه می دیم همه به کتابفروشیمون وارد بشن .
گوییدو : نه ما هم از حالا بع بعد یه تابلو می زنیم . تو از چی خوشت نمیاد ؟
جاشوا : عنکبوت ..
گوییدو : من از چنگیز خان مغول خوشم نمیاد . خوب ما هم از فردا یه تابلو می زنیم و روش می نویسیم ورود عنکبوت و چنگیز خان مغول ممنوع !

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها