پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**
یک شنبه 7 خرداد 1396 9:03 PM
روزی لقمان در كنار چشمهای نشسته بود. مردی كه از آنجا میگذشت. از لقمان پرسيد:
«چند ساعت ديگر به ده بعدی خواهم رسيد؟»
لقمان گفت: «راه برو.»
آن مرد پنداشت كه لقمان نشنيده است.
دوباره سوال كرد:
«مگر نشنيدی ، پرسيدم چند ساعت ديگر به ده بعدی خواهم رسيد؟»
لقمان گفت: «راه برو»
آن مرد پنداشت كه لقمان ديوانه است و رفتن را پيشه كرد.
زمانی كه چند قدمی راه رفته بود، لقمان به بانگ بلند گفت:
«ای مرد، يك ساعت ديگر بدان ده خواهی رسيد.»
مرد گفت: «چرا اول نگفتی؟»
لقمان گفت: «چون راه رفتن تو را نديده بودم، نمیدانستم تند میروی يا كند. حال كه ديدم دانستم كه تو يك ساعت ديگر به ده بعدی خواهی رسيد.»
همهی ما روزی به مقصدمان خواهیم رسید،
اما زمان رسیدن ما به مقصد بستگی به این دارد که با چه سرعتی در حال حرکت هستیم.