پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**
پنج شنبه 4 خرداد 1396 2:25 PM
ایستاده بود گوشه مترو؛
صندلی خالی شد ننشست ...
گفتم پدرجان؛
صندلی خالیه بیا بشین گفت:
لباسام کثیفه نمیخوام کثیف بشید،
شبیه کارگرهای ساختمانی بود!
پیرزنی که کمی آنورتر نشسته بود گفت:
آقا بیا بشین،
باز خداروشکر شما لباسات کثیفه،
بیشتر ماها ذاتمون کثیفه زیر لباس قایمش میکنیم
