0

**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

 
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**
پنج شنبه 4 خرداد 1396  1:59 PM

سرهنگى پسرى داشت ، كه در كاخ برادر سلطان ، مشغول خدمت بود. با او ملاقات كردم ، ديدن هوش و عقل نيرومند و سرشارى دارد، و در همان زمان خردسالى ، آثار بزرگى در چهره اش ديده مى شود:

بالاى سرش ز هوشمندى

مى تافت ستاره بلندى

اين پسر هوشمند مورد توجه سلطان قرار گرفت ، زيرا داراى جمال و كمال بود كه خردمندان گفته اند: ((توانگرى به هنر است نه به مال ، بزرگى به عقل است نه به سال .))
مقام او در نزد شاه ، موجب شد، آشنايان و اطرافيان ، نسبت به او حسادت ورزيدند، و او را به خيانتكارى تهمت زدند، و در كشتن او تلاش بى فايده نمودند، ولى آنجا كه يار، مهربان است ، سخن چينى دشمن چه اثرى دارد؟
شاه از آن سرهنگ زاده پرسيد: ((چرا با تو آن همه دشمنى مى كنند؟))
سرهنگ زاده گفت : زيرا من در سايه دولت تو همه را خشنود كردن مگر حسودان را كه راضى نمى شوند مگر اينكه نعمتى كه در من است نابود گردد:

توانم آن كه نيازارم اندرون كسى

حسود را چه كنم كو ز خود به رنج در است

بمير تا برهى اى حسود كين رنجى است

كه از مشقت آن جز به مرگ نتوان رست

شوربختان به آرزو خواهند

مقبلان را زوال نعمت و جاه

گر نبيند به روز شب پره چشم

چشمه آفتاب را چه گناه ؟

راست خواهى هزار چشم چنان

كور، بهتر كه آفتاب سياه

(بنابراين نبايد از گزند حسودان هراس داشت ، زيرا اگر شب پره لياقت ديدار خورشيد ندارد، از رونق بازار خورشيد كاسته نخواهد شد.)

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

تشکرات از این پست
siryahya
دسترسی سریع به انجمن ها