پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**
پنج شنبه 4 خرداد 1396 1:59 PM
حکیمی به دهی سفر کرد، زنی که مجذوب سخنان او شده بود از حکیم خواست تا مهمان وی باشد.
حکیم پذیرفت.کدخدای دهکده هراسان خود را به حکیم رسانید گفت: این زن، هرزه است به خانهی او نروید
حکیم گفت: یکی از دستانت را به من بده کدخدا یکی از دستانش را در دستان حکیم گذاشت.آنگاه حکیم گفت: حالا کف بزن کدخدا گفت: هیچ کس نمیتواند با یک دست کف بزند حکیم پاسخ داد: هیچ زنی نمیتواند به تنهایی هرزه باشد، مگر این که مردان دهکده نیز هرزه باشند!
به جای نگرانی برای من نگران خودت و دیگر مردان دهکده ات باش!!