0

**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

 
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**
پنج شنبه 4 خرداد 1396  1:45 PM

خلاصه ای از کتاب "یخی که عاشق خورشید شد‏"‏

اثر رضا موزونی :

💎زمستان تمام شده و بهار آمده بود؛تکه یخ کنار سنگ بزرگ جای خوبی برای خواب داشت؛از میان شاخه های درخت نوری را دید؛با خوشحالی به خورشید نگاه کرد و با صدای بلند گفت:سلام خورشید..‏.من تا الأن دوستی نداشته ام با من دوست می شوی‏? خورشید گفت:‏"سلام‏'اما...‏" یخ با نگرانی گفت:‏"اما چی‏?‏‏"‏ خورشید گفت: "تو نباید به من نگاه کنی‏‏‏;باور کن من دوست خوبی برای تو نیستم-اگر من باشم,تو نیستی‏!‏ می میری,می فهمی‏‏"‏ یخ گفت: ***چه فایده که زندگی کنی و کسی را دوست نداشته باشی‏!‏ چه فایده که کسی را دوست داشته باشی ولی نگاهش نکنی‏!‏‏!‏‏!‏‏"‏ روزها یخ به آفتاب نگاه کرد و کوچک و کوچک تر شد؛یک روز خورشید بیدار شد و تکه یخ را ندید؛از جای یخ جوی کوچکی جاری شده بود- چند روز بعد از همان جا گلی زیبا به شکل خورشید رویید- هر جا که می رفت گل هم با او می چرخید و به او نگاه می کرد.
گل آفتابگردان هنوز عاشق خورشید است‏

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

تشکرات از این پست
siryahya
دسترسی سریع به انجمن ها