0

**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

 
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**
پنج شنبه 4 خرداد 1396  11:05 AM

چند سال پیش، از رفتار یکی از همکارانم بسیار گله مند بودم.

در حال قدم زدن در پارک، برای یکی از دوستانم درد و دل می‌کردم که فلانی را در شرایطی استخدام کردم که شرایط مطلوبی نداشت اما نیازمند شغل بود. در شرایطی از او حمایت کردم که هنوز توانمندی‌های لازم را کسب نکرده بود. چنین کردم و چنان کردم و بعد از چند سال، او در فلان جا با من چنین رفتاری کرد.

گفت: گله‌ات چیست؟

گفتم: حق من این نبود.

گفت: حق تو چی بود؟

من هم توضیح دادم که حق من این بود که او در آن جلسه این را بگوید و فلان جا به آن شکل برخورد کند.

به آرامی گفت:
محمدرضا، اینها که گفتی، حق تو نبود. انتظارات تو بود.

گفتم: پس حق من چه بود؟

گفت حق تو همین بود که برایت اتفاق افتاده.
کسی را انتخاب کرده‌ای. استخدام کرده‌ای. حمایت کرده‌ای. به نقطه‌ای رسانده‌ای که نظرش حتی بر روی سرنوشت خودت تاثیرگذار شده.
او هم نظرش را اعمال کرده است. اتفاقاً این‌طور که تو شرح می‌دهی، بارها و بارها می‌توانستی حدس بزنی که چنین سرنوشتی در انتظار توست.

وقتی می‌گویی چنین کرد و بخشیدم. چنان کرد و چشم پوشی کردم. نشان می‌دهد که منتظر اشتباه بزرگ‌تری بوده‌ای که قابل چشم پوشی نباشد.
او هم انجام داده.

همین.

 در بسیاری از موارد (البته نه همیشه) آنچه 👤آدم‌ها به عنوان حق و انصاف مطرح می‌کنند در واقع انتظارشان است.

تو در جاده دوازده ساعت رانندگی می‌کنی و چشم از شیشه‌ی جلو برنمی‌داری. ثانیه‌ای به موبایل خیره می‌شوی و به دره پرت می‌شوی و برای باقی عمر با قطع نخاع زندگی می‌کنی.

بعد هم می‌گویی: حق من نبود. حق من نبود که چنین شوم.

پس حق تو چه بوده؟ تو روبرو را ندیده‌ای و طبیعی بوده که به دره بروی. حق طبیعی تو همین نتیجه‌ی طبیعی رفتار توست.

اما انتظار تو این است که دنیا تو را به خاطر آن دوازده ساعت یا بیش از ۴۳۰۰۰ ثانیه که روبرو را با دقت نگاه کرده‌ای و سبقت نگرفته‌ای، تشویق کند. نه اینکه به خاطر آن یک ثانیه تنبیه کند.

گفتم نه. من حرفم این است که این همه 👤آدم در تمام مدت رانندگی سرگرم حرف زدن و تخمه شکستن و چای خوردن هستند و سالم می‌روند. چرا مثلاً کسی که تمام مدت در رانندگی دقت کرده چنین شود؟

خندید و گفت: محمدرضا، باز هم از انتظارات خودت می‌گویی. بخشی از انتظارات تو، صرفاً پیش فرض‌های توست و بخشی دیگر، انتظارهایی که در مقایسه با دیگران ایجاد می‌شود.

تو انتظار داری که جاده و دره، تو را با رانندگان دیگر و متوسط خطاهای آنها مقایسه کند و بر آن اساس پاداش دهد یا تنبیه کند. اما قرار نیست آنها انصاف داشته باشند یا به انتظارات و حقوقی که تو خود برای خودت تعریف می‌کنی متعهد باشند.

گفتم: تلخ است. این نگاه شما تلخ است.

گفت: باز هم از انتظاراتت می‌گویی. انگار که هیچ حرف‌های من را نمی‌فهمی. می‌گویی تلخ است. چون انتظار چیزی شیرین‌تر داشتی. نه تلخ است و نه شیرین. همین است که هست.

گفتم با این منطق، من اگر الان مشتی بر صورت شما هم بکوبم، لبخند می‌زنید و می‌گویید برخوردم منصفانه بوده؟

گفت: من نه می‌گویم منصفانه. نه می‌گویم غیرمنصفانه. نه مثل تو ناله می‌کنم که حق من این نبود.

اگر من با کسی هم‌نشین می‌شوم که ممکن است در اثر تلخی حرفی که از من می‌شنود، مشت بر صورتم بکوبد، نتیجه‌ی طبیعی‌اش هم این است که مشتی بر صورتم کوفته خواهد شد. همین.

آن روز حرف‌های دیگری هم زدیم.

وقتی که داشتم از پارک بیرون می‌آمدم، دیدم گربه‌ای برای یک گنجشک کمین کرده.

به سمت گربه دویدم. گربه رفت و گنجشک پرید.

دوستم در همان لحظه گفت: محمدرضا، اگر به سمت آنها نمی‌دویدی به گنجشک ظلم کرده بودی و حالا که دویدی به گربه.

گفتم: حقش نبود.

بلافاصله سکوت کردم. او هم سکوت کرد. حتی حوصله نداشت داستان‌هایش را از اول تعریف کند.

آرام از یکدیگر خداحافظی کردیم و جدا شدیم.

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

تشکرات از این پست
siryahya
دسترسی سریع به انجمن ها