پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396 9:32 PM
به ياد اولين خاطره اي که از او در ذهنم نقش بسته مي افتم. صورتش مثل ماه مي درخشيد و با چشمهاي سياهش خيره به من نگاه مي کرد.شبيه يک فرشته بود اگر چه آن زمان هنوز معني فرشته را نمي فهميدم.
من نيز نگاهش کردم و خنديدم و بعد، مثل تشنه اي که به آب رسيده باشد صورتم را غرق بوسه کرد.
و امروز من به او خيره شده ام و صورتش را براي آخرين بار مي بوسم. باز هم به ياد خاطرات گذشته مي افتم و در حالي که اشک ميريزم پارچه سفيد را به روي صورتش ميکشم.
همگي دعا مي کنيم و سپس خاک بر رويش ميريزيم"از خاک آفريده شده ايم و به خاک باز خواهيم گشت" و حالا ميفهمم که فرشته يعني «مادر».