0

**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

 
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**
جمعه 15 اردیبهشت 1396  12:32 PM

آقای "ارل ساندویچ" از صبح تا شب پای میزهای بازی می‌نشست و حتی حاضر نمی‌شد یک لحظه را هم از دست بدهد. اما گاهی صدای قاروقور شکمش حواسش را از بازی پرت می‌کرد. یک بار آن‌قدر شکمش صدا داد که دوستانش هم شاکی شدند. پیش‌ خدمت باشگاه را صدا زد و از او خواست کمی گوشت لای نان بگذارد و بیاورد سر میز بازی تا دست‌ها و کارت‌هایش چرب نشوند. آقای ساندویچ فکرش را هم نمی‌کرد که یک روز تمام دنیا مشتری این ایده‌اش شوند و اسمش این همه مشهور و خواستنی شود.

گاهی نیاز ها تبدیل به یک ایده بکر و ثروتمند شدن شما می شود.

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها