پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**
جمعه 15 اردیبهشت 1396 11:38 AM
معلم در حال داد زدن و فریاد کشیدن جلوی تخته سیاه
من گاو هستم
در یك مدرسه راهنمایی دخترانه چند سالی بود كه مدیر مدرسه بودم. چند دقیقه قبل از زنگ تفریح اول، مردی با ظاهری آراسته و سر و وضعی مرتب در دفتر مدرسه حاضر شد و به من گفت: «با خانم… دبیر كلاس دومیها كار دارم و میخواهم درباره درس و انضباط فرزندم از او سؤالهایی بكنم.»
از او خواستم خودش را معرفی كند. گفت: «من گاو هستم! خانم دبیر بنده را می شناسند. بفرمایید گاو، ایشان متوجه میشوند.»
تعجب كردم و موضوع را با خانم دبیر كه با نواخته شدن زنگ تفریح، وارد دفتر مدرسه شده بود، در میان گذاشتم. یكه خورد و گفت: «یعنی چه گاو؟ من كه چیزی نمیفهمم.»
از او خواستم پیش او برود و به وی گفتم: «اصلاً به نظر نمیرسد اختلالی در رفتار این آقا وجود داشته باشد. حتی خیلی هم متشخص به نظر میرسد.»
خانم دبیر با اكراه پذیرفت و نزد پدر دانشآموز كه در گوشهای از دفتر نشسته بود، رفت. مرد آراسته، با احترام به خانم دبیر ما سلام داد و خودش را معرفی كرد: «من گاو هستم! شما بنده را به خوبی میشناسید، پدر گوساله؛ همان دختر سیزده سالهای كه شما دیروز در كلاس، او را به همین نام صدا زدید.»
دبیر به لكنت افتاد و گفت: «آخه، میدونید…»
مرد گفت: «بله، ممكن است واقعاً فرزندم مشكلی داشته باشد و من هم در این مورد به شما حق میدهم. ولی بهتر بود مشكل انضباطی او را با من نیز در میان میگذاشتید. قطعاً من هم میتوانستم اندكی به شما كمك كنم.»
خانم دبیر و پدر دانشآموز مدتی با هم صحبت كردند. گفت و شنود آنها طولانی، ولی توأم با صمیمیت و ادب بود. آن پدر، در خاتمه كارتی را به خانم دبیر ما داد و با خداحافظی از همه، مدرسه را ترك كرد. وقتی او رفت، كارت را با هم خواندیم.
در كنار مشخصاتی همچون نشانی و تلفن، روی آن نوشته شده بود: «دكتر… عضو هیأت علمی دانشكده روانشناسی و علوم تربیتی دانشگاه...»