پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**
جمعه 8 اردیبهشت 1396 2:50 PM
پرستار بيمارستان، مردے با يونيفرم ارتشے با ظاهرے خستہ و مضطرب را بالاے سر بيمارے آورد و بہ پيرمردے ڪہ روے تخت دراز ڪشيدہ بود گفت: «آقا پسر شما اينجاست.»
پرستار مجبور شد چند بار حرفش را تڪرار ڪند تا بيمار چشمانش را باز ڪند.
پيرمرد بہ سختے چشمانش را باز ڪرد و در حاليڪہ بخاطر حملہ قلبے درد مے ڪشيد، جوان يونيفرم پوشے را ڪہ ڪنار چادر اڪسيژن ايستادہ بود ديد و دستش را بسوے او دراز ڪرد و سرباز دست زمخت او را ڪہ در اثر سڪتہ لمس شدہ بود در دست گرفت و گرمے محبت را در آن حس ڪرد.
پرستار يڪ صندلے برايش آورد و سرباز توانست ڪنار تخت بنشيند. تمام طول شب آن سرباز ڪنار تخت نشستہ بود و در حاليڪہ نور ملايمے بہ آنها مے تابيد، دست پيرمرد را گرفتہ بود و جملاتے از عشق و استقامت برايش مے گفت.
پس از مدتے پرستار بہ او پيشنهاد ڪرد ڪہ ڪمے استراحت ڪند ولے او نپذيرفت. آن سرباز هيچ توجهے بہ رفت و آمد پرستار، صداهاے شبانہ بيمارستان، آہ و نالہ بيماران ديگر و صداے مخزن اڪسيژن رسانے نداشت و در تمام مدت با آرامش صحبت مے ڪرد و پيرمرد در حال مرگ بدون آنڪہ چيزے بگويد تنها دست پسرش را در تمام طول شب محڪم گرفتہ بود.
در آخر، پيرمرد مرد و سرباز دست بيجان او را رها ڪرد و رفت تا بہ پرستار بگويد. منتظر ماند تا او ڪارهايش را انجام دهد. وقتے پرستار آمد و ديد پيرمرد مرده، شروع ڪرد بہ سرباز تسليت و دلدارے دادن، ولے سرباز حرف او را قطع ڪرد و پرسيد: «اين مرد ڪہ بود؟»
پرستار با حيرت جواب داد: «پدرتون!»
سرباز گفت: «نہ اون پدر من نيست، من تا بحال او را نديدہ بودم.»
پرستار گفت: «پس چرا وقتے من شما را پيش او بردم چيزے نگفتيد؟»
سرباز گفت: «ميدونم اشتباہ شدہ بود ولے اون مرد بہ پسرش نياز داشت و پسرش اينجا نبود و وقتے ديدم او آنقدر مريض است ڪہ نمے تواند تشخيص دهد من پسرش نيستم و چقدر بہ وجود من نياز دارد تصميم گرفتم بمانم. در هر صورت من امشب آمدہ بودم اينجا تا آقاے ويليام گرے را پيدا ڪنم.
پسر ايشان امروز در جنگ ڪشتہ شدہ و من مامور شدم تا اين خبر را بہ ايشان بدهم. راستے اسم اين پيرمرد چہ بود؟»
پرستار در حاليڪہ اشڪ در چشمانش حلقہ زدہ بود، گفت: «آقاے ويليام گري...»
دفعه بعد زمانے ڪہ ڪسے بہ شما نياز داشت فقط آنجا باشيد و بمانيد و تنهايش نگذاريد.
ما انسانهائے نيستيم ڪہ در حال عبور از يڪ تجربہ گذراے روحے باشيم بلڪہ روح هائے هستيم ڪہ در حال عبور از يڪ تجربہ گذراے بشرے هستيم.