پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**
چهارشنبه 6 اردیبهشت 1396 7:46 PM
یکى، در پیش بزرگى از فقر خود شکایت میکرد و سخت مینالید. گفت: «خواهى که ده هزار درهم داشته باشى و چشم نداشته باشى؟»
گفت: «البته که نه. دو چشم خود را با همه دنیا عوض نمیکنم.»
گفت: «عقلت را با ده هزار درهم، معاوضه میکنى؟»
گفت: نه.
گفت: «گوش و دست و پاى خود را چطور؟»
گفت: «هرگز.»
گفت: «پس هم اکنون خداوند، صدها هزار درهم در دامان تو گذاشته است. باز شکایت دارى و گله میکنى؟! بلکه تو حاضر نخواهى بود که حال خویش را با حال بسیارى از مردمان عوض کنى و خود را خوشتر و خوشبختتر از بسیارى از انسانهاى اطراف خود میبینى. پس آنچه تو را دادهاند، بسى بیشتر از آن است که دیگران را دادهاند و تو هنوز شکر این همه را به جاى نیاورده، خواهان نعمت بیشترى هستى!»