0

**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

 
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**
دوشنبه 21 فروردین 1396  10:37 AM

مردی تخم عقابی پیدا کرد و آن را در لانه ی مرغی گذاشت
عقاب با بقیه ی جوجه ها از تخم بیرون آمد و با آن‌ها بزرگ شد. در تمام زندگیش، او همان کارهایی را انجام داد که مرغ ها می کردند؛ برای پیدا کردن کرم ها و حشرات زمین را  می کند و صدای مرغ در میآورد و گاهی با دست و پا زدن بسیار، کمی در هوا پرواز می‌کرد
سال ها گذشت و عقاب خیلی پیر شد، روزی پرنده ی باعظمتی را بالای سرش بر فراز آسمان ابری دید. او با شکوه تمام، با یک حرکت جزئی بالهای طلاییش برخلاف جریان شدید باد پرواز می کرد
عقاب پیر بهت زده نگاهش کرد و پرسید: این کیست؟ همسایه اش پاسخ داد: این یک عقاب است؛ سلطان پرندگان، او متعلق به آسمان است و ما زمینی هستیم. عقاب مثل یک مرغ زندگی کرد و مثل یک مرغ مرد
زیرا فکر می کرد یک مرغ است
این ما هستیم که زندگی خودمان را میسازیم. نگذارید محیط اطرف شما را دچار تغییرات اساسی کند. وقتي باران مي بارد همه ی پرندگان به سوي پناهگاه پرواز مي كنند؛ به جز عقاب كه براي دور شدن از باران در بالاي ابرها به پرواز در مي آيد
مشكلات براي همه وجود دارد؛ اما طرز برخورد با آن است ﻛﻪ باعث تفاوت مي گردد. ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﻋﻘﺎﺏ بلند پرواز باش
 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

تشکرات از این پست
siryahya
دسترسی سریع به انجمن ها