0

**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

 
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**
شنبه 19 فروردین 1396  12:34 PM

دوستم هانس زیمر حادثه شدیدی با موتور سیکلت داشت و دست چپش از کار افتاد.
"خوشبختانه من راست دستم"  هانس این را در حالی گفت که داشت با مهارت برایم یک فنجان چای می ریخت. "چیزهایی که می توانم با یک دست انجام دهم شگفت آور است."
با وجود آنکه انگشتهای دستش را از دست داده بود در کمتر از یک سال آموخت که با یک هواپیما پرواز کند. اما یک روز در هنگام پرواز در یک منطقه کوهستانی ، هواپیمایش دچار مشکل موتوری شد و سقوط کرد. او زنده ماند، اما از سر تا پا فلج شد.
من او را در بیمارستان ملاقات کردم. او به من لبخند زد . گفت"چیز مهمی اتفاق نیفتاده که خیلی مهم باشد." "چه چیزی است که من باید تصمیم بگیرم که انجام دهم!"
زبانم بند آمده بود. فکر کردم که دوستم دارد فقط تظاهر می کند، و وقتی که من بروم او شروع به گریه کرده و به وضع خود تاسف می خورد. این ممکن است همان چیزی باشد که او در آن روز انجام داد، اما او هنوز تمام نشده بود. زندگی هنوز بعضی شگفتی های ظریف برایش ذخیره کرده بود.
او زن زندگیش را در طی کنفرانس افراد معلول ملاقات کرد. او یک سیستم نوشتن دیجیتال که به دستورات صوتی پاسخ می داد اختراع کرد و میلیونها کپی از کتابی که توسط سیستم جدید نوشته بود فروخت.
در پشت جلد کتابش این نکته کوتاه را نوشت: "قبل از آنکه فلج شوم، می توانستم یک میلیون کار مختلف را انجام دهم، اما اکنون فقط می توانم 990000 تای آنرا انجام دهم. اما چه شخص معقولی بخاطر 10000 چیزی که دیگر نمی تواند انجام دهد نگران است در حالی که 990000 تا باقی مانده است؟"

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

تشکرات از این پست
siryahya
دسترسی سریع به انجمن ها