0

**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

 
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**
جمعه 18 فروردین 1396  1:23 PM

رفیق بود...یک رفیق به تمام معنا...یک رفیق که در بدترین شرایط می شد روی رفاقتش حساب کرد...
صبح و شب؛ وقت و بی وقت...
کم و زیاد...تا هرجا که از دستش بر می آمد برای دیگران رفاقت می کرد...
رفاقت او برای دیگران تمام نشدنی بود...
بارها کار و زندگی اش را برای دوستانش تعطیل کرده بود ... باری را از روی دوششان برداشته  بود تا زندگی رفیق هایش آرام باشد و آن ها را خوشحال ببیند...
زمین چرخید و زمان گذشت...آرامش زندگی اش بخار شد و روزهای سختش شروع شد...
حالا وقت آن بود رفاقتش را جبران کنند...تکیه گاهش باشند...بدون زمان؛بدون محدودیت...اما...
اما اینطور نشد...او با تمام پوست و استخوانش در روزهای سخت زندگی اش تنهایی را حس می کرد...
وسط گرفتاری ها و مشکلات دید خودش هست و خودش...از آن همه دوست و رفیق هیچ کدامشان نبودند...
فهمید حالا نوبت رفاقت با خودش هست...بارها زمین خورد و باز بلند شد...دست های خودش را گرفت و از روزهای سیاه عبور کرد...
آنقدر با خودش رفاقت کرد تا آرامشش دوباره جان گرفت...
روزهای خوب برگشتند...
او روزهای سخت را فراموش کرد اما نبود رفیق هایش را هرگز
تنهایی به او یاد داد دنیا پر است از رفاقت های یک طرفه...

 حسین حائریان

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

تشکرات از این پست
siryahya
دسترسی سریع به انجمن ها