پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**
جمعه 18 فروردین 1396 1:04 PM
پسری پدرش از دار دنیا رفت و او در مرگ پدر به سوگواری نشست. روزهای اول هركس می رسيد و سبب مرگ پدرش می پرسيد، پسر با آب و تاب از ابتدای بيماری پدر تا لحظه مرگ را تعريف می كرد كه ناچار اگر صبح بود دنباله تعريف به ظهر می کشید و مجبور بود ناهار بدهد و اگر بعد از ظهر بود دنباله صحبت به شب می كشيد و مجبور می شد به مهمانان شام بدهد.
رندان اين خبر را شنيدند هر روز يك عده قبل از ظهر و يك عده بعد از ظهر برای عرض تسليت به خانه پسر می رفتند و از او سبب مرگ پدرش را می پرسيدند او هم طبق معمول با آب و تاب تعريف می كرد و رندان را شام و ناهار می داد.
بالاخره پسر از این وضعیت عاصی شده و با بزرگتری مشورت میکند و او دستور میدهد که از این پس هرکسی علت مرگ پدرت را پرسید یک کلام بگو:
خدا بیامرز تب کرد و مُرد...
تمثیل مثل