پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**
جمعه 18 فروردین 1396 1:03 PM
مستندی می دیدم درباره ی زندگیِ یک خانم آمریکایی، که شغلش سنگ تراشی بود.
در یک روستای دور افتاده زندگی می کرد و خودش به عزم و اراده ی خویش سنگ های محیط اطراف را انتخاب می کرد و به سلیقه ی خود طرح می داد.
در بین صحبت هاش حرف جالبی زد؛ گفت: وقتی میخواهم سنگ ها را انتخاب کنم، بعضی هاشونُ اصلا نمی تونم از جاشون تکون بدم. انگار صداشونُ می شونم که میگن، دستتُ بکش ما نمی خواهیم تغییر کنیم؛ دوست داریم همین طوری باقی بمونیم!وَ در آخر هم پیروز میشن...
قصه ی آدما هم همینه ...
بعضی آدما، خودشونُ به دست هر کسی می سپارن تا شاید بتونن به خواسته هاشون برسن ...
هر تغییریُ می پذیرن و میشن اونی که اون طرف میخواد ...
سنگی که به وسیله ی سنگ تراش تراشیده می شه، هیچ وقت از شکلی که سنگ تراش بهش داده راضی نیست ...
هیچ وقت از مکان تازه ای هم که مستقر میشه خوشنود نیست ...
به خواسته هاش که نمی رسه هیچ، این وسط می مونه یه خودِ فراموش شده و یه دل ناراضی !
اما بعضی آدما، از اول تا آخر داستان خودِ خودشونن !
می چسبن به تصویری از خودشون که دوست دارن !
سنگ هایی که دستای غریبه رو پس میزنن همیشه همون چیزی هستن که از بودنش لذت می برن ...
هیچ وقت هم از جایی که هستن نا خشنود و ناراضی نیستن ...
دل شون می تپه برای خودِ ساده و بی ریاشون ...
دست در دست زمان زندگی می کنند و فقط دعوت به مهمانی تغییر زمانُ می پذیرن...
با گذشت زمان "تجربه" کسب می کنن و همین تجربه باعث میشه "تغییر" کنن ...
خیال شون راحتِ که همه ی تلاش شون کردن تا خودشون باقی بمونن ...
این آدما با همین یه جمله زندگی می کنن:
هر چیز که در جستن آنی، آني