پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**
پنج شنبه 17 فروردین 1396 5:32 PM
🌺 شیخ انصاری
🍃 شیخ اعظم انصاری، فقیه بزرگ، مادرش را تا نزدیک حمّام به دوش مى گرفت و او را به زن حمامى سپرده، مى ایستاد، تا بعد از پایانِ كار او را به خانه برگرداند.
🍃 هر شب به دستبوسى مادر مى آمد و صبح با اجازه او از خانه بیرون مى رفت.
✨ پس از مرگ مادر به شدت مى گریست فرمود گریه ام براى این است كه از نعمت بسیار مهمى چون خدمت به مادر محروم شدم، شیخ پس از مرگ مادر با كثرت كار و تدریس و مراجعات تمام نمازهاى واجب عمر مادرش را خواند، با آنكه مادر از متدیّنه هاى روزگار بود ✨
🍃 روزی مادر شیخ زبان به اعتراض گشود و گفت: با این همه وجوهاتی که شیعیان از اطراف نزد شما میآورند، چرا برادرت منصور را کمتر رعایت میکنی و به او مخارج مکفی نمیدهی؟
🍃 شیخ بیدرنگ کلید اطاقی را که وجوه شرعیه در آنجا بود، در آورد و گفت: «هر قدر صلاح میدانی به فرزندت بده، ولی در روز واپسین هم با خودت باشد، مادر از این کار امتناع ورزید و گفت:
🍃 هیچ گاه برای رفاه چند روزه فرزندم، خود را در قیامت گرفتار نخواهم کرد.